مردي مرده بود و او را غسل
مردي مرده بود و او را غسل
داده و کفن کرده بودند و روي تخت
غسالخانه گذاشته بودند تا تابوت
بياورند و تشييعش کنند.
زنش را ديدند که بادبزني به دست
گرفته و کفن او را که از آب غسل
مرطوب شده بود، باد مي زند!
گفتند: عجب زن با مهر و محبتي که
حتي بعد از مرگ شوهرش به فکر آسايش
اوست.
نزديک رفتند و گفتند: اي زن، مرده
را خيسي و خشکي و سردي و گرمي تفاوت
نمي کند. خودت را به رنج مينداز.
زن گفت: آخر شوهرم وصيت کرده که تا
کفنش خشک نشده شوهر نکنم!
داده و کفن کرده بودند و روي تخت
غسالخانه گذاشته بودند تا تابوت
بياورند و تشييعش کنند.
زنش را ديدند که بادبزني به دست
گرفته و کفن او را که از آب غسل
مرطوب شده بود، باد مي زند!
گفتند: عجب زن با مهر و محبتي که
حتي بعد از مرگ شوهرش به فکر آسايش
اوست.
نزديک رفتند و گفتند: اي زن، مرده
را خيسي و خشکي و سردي و گرمي تفاوت
نمي کند. خودت را به رنج مينداز.
زن گفت: آخر شوهرم وصيت کرده که تا
کفنش خشک نشده شوهر نکنم!
۴۰۵
۱۵ اسفند ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.