رمان طنز "دختران و پسران نسبتا+"
رمان طنز "دختران و پسران نسبتا+"
ووییی چرا این زنگ نمیخوره
ساناز که کنارم بود غرق حرف های آقای صابری شده بود
من:ساناز
سایلنت
من:ساناز
سایلنت
اومدم بزنم تو سرش که آقای صابری گفت:خانوم بهادرپور بیا تمام حرف های منو رو کنفرانس بده
خااااک تووو سرررت پاشدم و اروم اروم به سمت تابلو حرکت کردم
روبه بچه ها وایسادم حتی نمیدونستم موضع چیه که یه چیری از خودم بپرونم
آقایی صابری:خب خانوم بهادرپور چرا امروز تویی کلاس دقت نکردین
من:چیزه اقایی صابری
سانا:آقایی صابری تو فکر بود اخه داداشش بعد از۵سال داره از امریکا میاد
جاااااانم؟؟؟داداشم؟؟؟؟آمریکا؟؟؟؟
من داداش اونم کجا؟؟؟امریکا
داداشم کجا بود امریکام کجا بود
اقایی صابری:جدا؟؟..فردا میتونید نیاید
من:ممنون اقایی صابری اما نیازی نیست
اقایی صابری:هر جور دوست دارین
ساناز:آقایی صابری اجازه منم فردا نمیام چون داداش فروغ نامزد منه
اقایی صابری:باشه دخترم اما از نمرتون کم میشه
یا خدا یا پنج تن ساناز دیوووث رفتم نزدیک ساناز
من:ساناز دیوث نمیتونی جلو دهنت بگیری کشته مرده ای شوهری؟؟داداش نداشتم بدبخت میخواد با تو زندگی کنه
ساناز:اخه گاو تو رو چه با لاو سیکتیر باو
میخواستم بزنم تو سرش که زنگ خورد ساناز خر با این قدش با این سنش مثه بچه ها دبستانی ها کیفشو برداشت دوید سمت سرویس خدا به شوهرش صبر بده
منم سوار شدم و کنار ساناز نشستم
بالاخره رسیدیم
ساناز:رسیدیم و رسیدم کاشکی نمیرسیدم تو راه بودیم خوش بودیم سوار خر گاری بودیم خر هم فروغ جون خودمه
(ساناز)
پیاده شدم زنگ خونه رو فشردم صدای ارمین تو ایفون پیچید
ارمین:کیه
من:منم منم دوست دخترت
ارمین:اوا هانیه برو برو مامانم اینا اینجان
من:وا ارمین هانیه کیه من نازنینم
ارمین:وایسا ببینم تو سانازی
من:نه روحمه
ارمین:بی مزه من درو برات باز نمیکنم
عجباااا حالا باید از دیوار برم بالا کیفمو پرت کردم تو حیاط تقریبا دیگه رسیده بودم که بپرم تو حیاط اووووف جووون چه ماشینیه خدا مرگم بده بابام تو ماشین چیکار میکنه
فورا پریدم پایین با سرعت دویدم در رو باز کردم
ووییی چرا این زنگ نمیخوره
ساناز که کنارم بود غرق حرف های آقای صابری شده بود
من:ساناز
سایلنت
من:ساناز
سایلنت
اومدم بزنم تو سرش که آقای صابری گفت:خانوم بهادرپور بیا تمام حرف های منو رو کنفرانس بده
خااااک تووو سرررت پاشدم و اروم اروم به سمت تابلو حرکت کردم
روبه بچه ها وایسادم حتی نمیدونستم موضع چیه که یه چیری از خودم بپرونم
آقایی صابری:خب خانوم بهادرپور چرا امروز تویی کلاس دقت نکردین
من:چیزه اقایی صابری
سانا:آقایی صابری تو فکر بود اخه داداشش بعد از۵سال داره از امریکا میاد
جاااااانم؟؟؟داداشم؟؟؟؟آمریکا؟؟؟؟
من داداش اونم کجا؟؟؟امریکا
داداشم کجا بود امریکام کجا بود
اقایی صابری:جدا؟؟..فردا میتونید نیاید
من:ممنون اقایی صابری اما نیازی نیست
اقایی صابری:هر جور دوست دارین
ساناز:آقایی صابری اجازه منم فردا نمیام چون داداش فروغ نامزد منه
اقایی صابری:باشه دخترم اما از نمرتون کم میشه
یا خدا یا پنج تن ساناز دیوووث رفتم نزدیک ساناز
من:ساناز دیوث نمیتونی جلو دهنت بگیری کشته مرده ای شوهری؟؟داداش نداشتم بدبخت میخواد با تو زندگی کنه
ساناز:اخه گاو تو رو چه با لاو سیکتیر باو
میخواستم بزنم تو سرش که زنگ خورد ساناز خر با این قدش با این سنش مثه بچه ها دبستانی ها کیفشو برداشت دوید سمت سرویس خدا به شوهرش صبر بده
منم سوار شدم و کنار ساناز نشستم
بالاخره رسیدیم
ساناز:رسیدیم و رسیدم کاشکی نمیرسیدم تو راه بودیم خوش بودیم سوار خر گاری بودیم خر هم فروغ جون خودمه
(ساناز)
پیاده شدم زنگ خونه رو فشردم صدای ارمین تو ایفون پیچید
ارمین:کیه
من:منم منم دوست دخترت
ارمین:اوا هانیه برو برو مامانم اینا اینجان
من:وا ارمین هانیه کیه من نازنینم
ارمین:وایسا ببینم تو سانازی
من:نه روحمه
ارمین:بی مزه من درو برات باز نمیکنم
عجباااا حالا باید از دیوار برم بالا کیفمو پرت کردم تو حیاط تقریبا دیگه رسیده بودم که بپرم تو حیاط اووووف جووون چه ماشینیه خدا مرگم بده بابام تو ماشین چیکار میکنه
فورا پریدم پایین با سرعت دویدم در رو باز کردم
۱۱.۹k
۲۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.