غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد
غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد
دل زارم به فدایت که چه قابل گردد
در ره عشق تو جان میدهم و هستی خویش
گوشه چشمی بنمایی همه حاصل گردد
ماه من ؛ پرده برانداز ز روی مه خود
تا که چشم و دل من مست شمایل گردد
با خیال تو کنم ولوله در سینه بپا
نفسم بی تو بدان زهر هلاهل گردد
بی تو عمریست که سر میشود این تنهایی
کن قبول این دل دیوانه که عاقل گردد
کشتی عشق تو لنگر بزند در دل من
رد پای تو اگر نقش به ساحل گردد....
دل زارم به فدایت که چه قابل گردد
در ره عشق تو جان میدهم و هستی خویش
گوشه چشمی بنمایی همه حاصل گردد
ماه من ؛ پرده برانداز ز روی مه خود
تا که چشم و دل من مست شمایل گردد
با خیال تو کنم ولوله در سینه بپا
نفسم بی تو بدان زهر هلاهل گردد
بی تو عمریست که سر میشود این تنهایی
کن قبول این دل دیوانه که عاقل گردد
کشتی عشق تو لنگر بزند در دل من
رد پای تو اگر نقش به ساحل گردد....
۱.۱k
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.