دست های پینه بسته ات را که می نگرم اشک در چشمانم حلقه میز
دست های پینه بسته ات را که می نگرم اشک در چشمانم حلقه میزند و به یاد می آورم روز هایی را که گذشت،روزهایی که من کودکی بیش نبودم وتو با چه ذوق وشوقی مرا در آغوش میگرفتم و من چه کودکانه به تو مینگریستم، آن روزهایی را به یاد می آورم که من را به هوا پرتاب میکردی و به من یاد دادی که درهمان اوج کودکی هم فقط و فقط به تو تکیه و اعتماد کنم تنهافرشته ی بدون بال زندگی من روزت مبارک.
۱.۹k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.