من به اندازه ی خالقم تنهایم.
من به اندازه ی خالقم تنهایم.
جان سرباز نگو کفر است ،تنهایم.
من به اندازه ی یک لاشه ی گندیده تنهایم.
سرطان دارم...
هم خوش خیم ...
هم بد خیم...
از همه نوع دارم.
سرطان کم حرفی...
سرطان پر حرفی...
سرطان خیالی...
سرطان پر دردی...
سرطان ...
اه...!
باز هم راست گفتم
من سکوت دردم را بر دیوار فریاد می زنم.
کوله بار دردم را در شب بار میزنم.
تن را به خاک میزنم.
سرطان دارم...سرطان زندگی!
رهایی از این درد برایم مشکل است.
انگار سرطان در گلبولهایم هم رخنه کرده!
حضورش برایم شکل یک روسپی رو سیاه شده است.
بی تفاوت...بی هوس...بی شکل..
سرطان دارم
برای جدایی از این مرض کمک نمیخواهم
من به خالق سرطانم هم دلبستگی ندارم.
برای رهایی از ان فرشته الهی نمیخواهم
من به حضورشان نیازی ندارم
من خود وحیدم یعنی تنها
به هیچ احدی نیازی ندارم.
سرطان دارم ...سرطان در به دری!
من به شکل یک طوفان اواره ام
به حکم خالق...محکومم
محکوم به بد بختی...
محکوم به تنهایی...
محکوم به دربه دری...
محکوم به بی شهوتی...
من به جنس یک جسد محجوبم.
من به شکل یک گور خاموشم
سرطان شعری میچکد در این تنهایی مسموم
زخمی سرباز میکند از درون تنی محکوم
شعری که کلماتش نامفهوم است
و زخمی که دردش نامفهوم
مرضی دارم که جنسش جنس بیماری نیست
دردی که درمانش پزشکی نیست
زخمی در روحم
دردی در تنم
سرطان دارم...سرطان بدبختی!
روانشناس باجگیر دردم را تنهایی میداند
نسخه های تجویز میکند از داروهای رنگارنگ
نیک میدانم
اینها دوای من نیست
میدانم این درد از تنهایینیست
سرطان دارم...سرطان زندگی!
نقاب زندگی را از صورتم کنار میزنم
اری...صبح شده است
فاحشه ای را در اسمان میبینم
جان سرباز نگو کفر است ،تنهایم.
من به اندازه ی یک لاشه ی گندیده تنهایم.
سرطان دارم...
هم خوش خیم ...
هم بد خیم...
از همه نوع دارم.
سرطان کم حرفی...
سرطان پر حرفی...
سرطان خیالی...
سرطان پر دردی...
سرطان ...
اه...!
باز هم راست گفتم
من سکوت دردم را بر دیوار فریاد می زنم.
کوله بار دردم را در شب بار میزنم.
تن را به خاک میزنم.
سرطان دارم...سرطان زندگی!
رهایی از این درد برایم مشکل است.
انگار سرطان در گلبولهایم هم رخنه کرده!
حضورش برایم شکل یک روسپی رو سیاه شده است.
بی تفاوت...بی هوس...بی شکل..
سرطان دارم
برای جدایی از این مرض کمک نمیخواهم
من به خالق سرطانم هم دلبستگی ندارم.
برای رهایی از ان فرشته الهی نمیخواهم
من به حضورشان نیازی ندارم
من خود وحیدم یعنی تنها
به هیچ احدی نیازی ندارم.
سرطان دارم ...سرطان در به دری!
من به شکل یک طوفان اواره ام
به حکم خالق...محکومم
محکوم به بد بختی...
محکوم به تنهایی...
محکوم به دربه دری...
محکوم به بی شهوتی...
من به جنس یک جسد محجوبم.
من به شکل یک گور خاموشم
سرطان شعری میچکد در این تنهایی مسموم
زخمی سرباز میکند از درون تنی محکوم
شعری که کلماتش نامفهوم است
و زخمی که دردش نامفهوم
مرضی دارم که جنسش جنس بیماری نیست
دردی که درمانش پزشکی نیست
زخمی در روحم
دردی در تنم
سرطان دارم...سرطان بدبختی!
روانشناس باجگیر دردم را تنهایی میداند
نسخه های تجویز میکند از داروهای رنگارنگ
نیک میدانم
اینها دوای من نیست
میدانم این درد از تنهایینیست
سرطان دارم...سرطان زندگی!
نقاب زندگی را از صورتم کنار میزنم
اری...صبح شده است
فاحشه ای را در اسمان میبینم
۲.۴k
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.