تو بلد نیستی یک زن را چطور باید بوسید که فکر نکند تمام فک
تو بلد نیستی یک زن را چطور باید بوسید که فکر نکند تمام فکر و ذکرت بوسیدنش بوده..
بلد نیستی چطور به چشمهاش نگاه کنی،
صاف زل میزنی به چاک یقهاش،
بلد نیستی به نازکی و کشیدگی دستهاش نگاه کنی وقتی با آستین بلوزش ور میرود و نمیداند دربارهی چی حرف بزند..
بلد نیستی بگویی! نیگا! چه انگشتهای قشنگی داری!
بلد نیستی چطور بدون اینکه دست به دامن جوکهای زیرشکمی بشوی، بخندانیاش.
بلد نیستی وقتی سکوت میکند همراهش سکوت نکنی و حرف بزنی و حرف بزنی تا به حرف بیاید.
بلد نیستی بغلش کنی بدون اینکه دستهایت برای تنش غریبه و ناامن باشند.
بلد نیستی... تو هیچی بلد نیستی...
پس توقع نداشته باش از تو خوششان بیاید و برایت تب کنند و غش و ضعف بروند.
تو شبیه کسی هستی که برای خوردن توت فرنگی کارد برمیدارد تا پوست توت فرنگی را بکند.
کارد؟ توتفرنگی؟ نه!
زن بادمجان نیست.
سیب و خیار و پرتقال هم نیست.
زن حتا توت فرنگی هم نیست.
زن میوهی عجیبی است.
زن مخلوق عجیبی است. خیلی عجیب.
وقتی بلد نیستی چه جور با این مخلوقات تا کنی، ساکت بنشین یک گوشه و نگاهشان کن.
طوری نگاهشان کن که نفهمند نگاهشان میکنی. همین برایت کافی است.
بنشین همین جا ،روی نردههای پارک و از دور تماشایشان کن که دست بچههایشان را گرفتهاند و میبرندشان سوار سرسرهشان کنند.
تماشایشان کن که دارند با هم حرف می زنند و بلندبلند میخندند و فلاسک چایشان را گذاشتهاند پایین نیمکت.
فقط طوری تماشایشان کن که نفهمند.
فهمیدی؟ برای تو فقط راهش همین است...
فقط همین...
بلد نیستی چطور به چشمهاش نگاه کنی،
صاف زل میزنی به چاک یقهاش،
بلد نیستی به نازکی و کشیدگی دستهاش نگاه کنی وقتی با آستین بلوزش ور میرود و نمیداند دربارهی چی حرف بزند..
بلد نیستی بگویی! نیگا! چه انگشتهای قشنگی داری!
بلد نیستی چطور بدون اینکه دست به دامن جوکهای زیرشکمی بشوی، بخندانیاش.
بلد نیستی وقتی سکوت میکند همراهش سکوت نکنی و حرف بزنی و حرف بزنی تا به حرف بیاید.
بلد نیستی بغلش کنی بدون اینکه دستهایت برای تنش غریبه و ناامن باشند.
بلد نیستی... تو هیچی بلد نیستی...
پس توقع نداشته باش از تو خوششان بیاید و برایت تب کنند و غش و ضعف بروند.
تو شبیه کسی هستی که برای خوردن توت فرنگی کارد برمیدارد تا پوست توت فرنگی را بکند.
کارد؟ توتفرنگی؟ نه!
زن بادمجان نیست.
سیب و خیار و پرتقال هم نیست.
زن حتا توت فرنگی هم نیست.
زن میوهی عجیبی است.
زن مخلوق عجیبی است. خیلی عجیب.
وقتی بلد نیستی چه جور با این مخلوقات تا کنی، ساکت بنشین یک گوشه و نگاهشان کن.
طوری نگاهشان کن که نفهمند نگاهشان میکنی. همین برایت کافی است.
بنشین همین جا ،روی نردههای پارک و از دور تماشایشان کن که دست بچههایشان را گرفتهاند و میبرندشان سوار سرسرهشان کنند.
تماشایشان کن که دارند با هم حرف می زنند و بلندبلند میخندند و فلاسک چایشان را گذاشتهاند پایین نیمکت.
فقط طوری تماشایشان کن که نفهمند.
فهمیدی؟ برای تو فقط راهش همین است...
فقط همین...
۲.۵k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.