زمان با باد می رقصید ومن خندان درآغوشت
زمان با باد می رقصید ومن خندان درآغوشت
نفهمیدم چه دیدی که شدم ناگه فراموشت!
بجای رازِ احساس و معماهای لاینحل
لبانم التماست کرد و شد فریاد در گوشت
کمی مستانه خوابیدی و ترسیدم از این حالت
ندانستم شرابِ راز برده عقل از هوشت
کنارم خواب بودی وگمان می کردم آرامی
خیالم گیسوانم را خدایم کرده تن پوشت
چون آهسته ندادادم به گوشت «عاشق و مستم»
نفهمیدم که پس می زد ردای عشق را دوشت
تمامِ شاهدانِ ماجرا دیدند غمگینم
تو بستی چشم و خندیدی ، سبوی اشک من نوشت
نفهمیدم چه دیدی که شدم ناگه فراموشت!
بجای رازِ احساس و معماهای لاینحل
لبانم التماست کرد و شد فریاد در گوشت
کمی مستانه خوابیدی و ترسیدم از این حالت
ندانستم شرابِ راز برده عقل از هوشت
کنارم خواب بودی وگمان می کردم آرامی
خیالم گیسوانم را خدایم کرده تن پوشت
چون آهسته ندادادم به گوشت «عاشق و مستم»
نفهمیدم که پس می زد ردای عشق را دوشت
تمامِ شاهدانِ ماجرا دیدند غمگینم
تو بستی چشم و خندیدی ، سبوی اشک من نوشت
۵۸۳
۰۴ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.