Part 3
Part 3
داستان از نگاه هری
هممون لباس پوشیدیم و رفتیم سمت سینمایی که زین گفته بود.نمی دونم چرا ولی اصلا به امشب حس خوبی ندارم.مطمئنم اتفاق خوبی نمیوفته ولی هی به خودم می گم نه باید صبر کنم باید صبر کنم...ولی نمی شد
نایل:هری من کت و شلوار پوشیدم جون من اون پاپیونتو بده من
هری:ای بابا عروسی که نمی خوایم بریم ببین من و لویی و لیام اسپرت پوشیدیم تو هم اسپرت بپوش
نایل:فقط یه بهونه ای بیار که این پاپیونتو به من ندی :(
هری:بهونه چیه برای عروسی زین بهت می دم
اینو گفتم ولی اصلا خوشم نیومد.نه این که نخوام یه تیکه پارچه به اون بدم به خاطر این که دوست ندارم زین با پری ازدواج کنه.پری لیاقت زین رو نداره ولی هر چی هم بهش می گیم زین چشم و گوششو بسته و فقط حرف خودشو می زنه.اون چشم کاراملی بی پروا داداش ماست و ما نمی تونیم اجازه بدیم خودشو به خاطر اون خانوم مغرور از ما دور نگه داره.منم باهاش بد حرف زدم و می دونم هنوزم ازم ناراحته ولی این دیوونه ی کله شق نمی خواد بفهمه!نمی خواد بفهمه داره اشتباه می کنه و دهنمون هم که باز کنیم می خواد ادمو بخوره
لویی:هری تو رانندگی می کنی؟
صدای لویی منو از فکرای احمقانه م اورد بیرون:اره من رانندگی می کنم
اینو گفتم و زدم اسانسور بیاد پایین...منتظر بودم تا اسانسور بیاد پایین که یاد حرف زین افتادم:"هز می خوای به جات بخونم؟"این ماله وقتی بود که من مریض بودم ولی نمی تونستم بخونم و اون به جای من خوند...خیلی دلم براش تنگ شده.بیشتر برای خل بازیاش وقتی اون روز با لویی و نایل و لیام با صدای اپرا بیدارش کردیم تا پاشه بره سره قرارش با پری و وقتی بیدار شد بعد از تشکرش هممون رو کتک زد...هیچ وقت یادم نمی ره چجوری نایل تمام اتاق رو برای یه دونه سیب زمینی دنبالش کرد اخرش هم یه دونه زد تو سرش...!(نایل شیکمو :دییییی)
لویی:هـــوی هری کجایی؟
هری:ها؟
لیام:نگران نباش همه چیز خوب پیش می ره
هری:امیدوارم
نایل دستش رو انداخت دور گردنم و من خندیدم.بعدشم طبق معمول لپم رو کشید و با انگشتش هی می زد رو چاله گونه هام (ای کوفتت بشهههههههه ×_×)اسانسور اومد و ما رفتیم پایین.به راننده مون گفتم خودمون می رمیم و می تونه بره خونه ش.تو ماشین انقدر حواسم پرت بود که نزدیک بود بزنم به جدول.ولی خدا رو شکر لویی از اون جایی که دست فرمون خوبی داره به دادم رسید.
لویی:هری بزن کنار من رانندگی کنم.کلا خوبی؟
هری:اره خوبم بابا داشتم فک می کردم
لویی:بابا تو چرا انقدر فک می کنی امشب؟نترس پری ما رو نمی خوره(+_+)
هری:شاید
لویی:شاید نداره مگه سر گردنه س ما دوستای زین هستیم در واقع بهترین دوستاش هستیم و اون حق نداره زیاده روی کنه
هری:ولی می دونم اگه این کارو کنه زین طرف اونو می گیره
نایل:هری انقدر منفی بافی نکن داریم می ریم دیگه این جوری که تو داری پیش می ری
هری:اخه بیخیال من غلط کردم
هی می خواستم دور بزنم و برگردیم خونه و به زین بگم چمی دونم نایل حالش خوب نبود نشد.ولی نه.من نباید از یه زین بترسم!یعنی در واقع از یه عوضی خودخواه که زین رو از همه ما ها گرفت.نه نه نه نه....من نباید این جوری در موردش فک کنم.اصن من الان چرا دارم فک می کنم؟اگه حواسم به رانندگی م نباشه هممون رو می فرستم اون دنیا...
رسیدیم جلوی در سینما و زین رو اون جا دیدیم.بفرما من بی خودی بدبین نبودم.دعوای اون دوتا اصلا شروع خوبی برای امشب نبود............
داستان از نگاه هری
هممون لباس پوشیدیم و رفتیم سمت سینمایی که زین گفته بود.نمی دونم چرا ولی اصلا به امشب حس خوبی ندارم.مطمئنم اتفاق خوبی نمیوفته ولی هی به خودم می گم نه باید صبر کنم باید صبر کنم...ولی نمی شد
نایل:هری من کت و شلوار پوشیدم جون من اون پاپیونتو بده من
هری:ای بابا عروسی که نمی خوایم بریم ببین من و لویی و لیام اسپرت پوشیدیم تو هم اسپرت بپوش
نایل:فقط یه بهونه ای بیار که این پاپیونتو به من ندی :(
هری:بهونه چیه برای عروسی زین بهت می دم
اینو گفتم ولی اصلا خوشم نیومد.نه این که نخوام یه تیکه پارچه به اون بدم به خاطر این که دوست ندارم زین با پری ازدواج کنه.پری لیاقت زین رو نداره ولی هر چی هم بهش می گیم زین چشم و گوششو بسته و فقط حرف خودشو می زنه.اون چشم کاراملی بی پروا داداش ماست و ما نمی تونیم اجازه بدیم خودشو به خاطر اون خانوم مغرور از ما دور نگه داره.منم باهاش بد حرف زدم و می دونم هنوزم ازم ناراحته ولی این دیوونه ی کله شق نمی خواد بفهمه!نمی خواد بفهمه داره اشتباه می کنه و دهنمون هم که باز کنیم می خواد ادمو بخوره
لویی:هری تو رانندگی می کنی؟
صدای لویی منو از فکرای احمقانه م اورد بیرون:اره من رانندگی می کنم
اینو گفتم و زدم اسانسور بیاد پایین...منتظر بودم تا اسانسور بیاد پایین که یاد حرف زین افتادم:"هز می خوای به جات بخونم؟"این ماله وقتی بود که من مریض بودم ولی نمی تونستم بخونم و اون به جای من خوند...خیلی دلم براش تنگ شده.بیشتر برای خل بازیاش وقتی اون روز با لویی و نایل و لیام با صدای اپرا بیدارش کردیم تا پاشه بره سره قرارش با پری و وقتی بیدار شد بعد از تشکرش هممون رو کتک زد...هیچ وقت یادم نمی ره چجوری نایل تمام اتاق رو برای یه دونه سیب زمینی دنبالش کرد اخرش هم یه دونه زد تو سرش...!(نایل شیکمو :دییییی)
لویی:هـــوی هری کجایی؟
هری:ها؟
لیام:نگران نباش همه چیز خوب پیش می ره
هری:امیدوارم
نایل دستش رو انداخت دور گردنم و من خندیدم.بعدشم طبق معمول لپم رو کشید و با انگشتش هی می زد رو چاله گونه هام (ای کوفتت بشهههههههه ×_×)اسانسور اومد و ما رفتیم پایین.به راننده مون گفتم خودمون می رمیم و می تونه بره خونه ش.تو ماشین انقدر حواسم پرت بود که نزدیک بود بزنم به جدول.ولی خدا رو شکر لویی از اون جایی که دست فرمون خوبی داره به دادم رسید.
لویی:هری بزن کنار من رانندگی کنم.کلا خوبی؟
هری:اره خوبم بابا داشتم فک می کردم
لویی:بابا تو چرا انقدر فک می کنی امشب؟نترس پری ما رو نمی خوره(+_+)
هری:شاید
لویی:شاید نداره مگه سر گردنه س ما دوستای زین هستیم در واقع بهترین دوستاش هستیم و اون حق نداره زیاده روی کنه
هری:ولی می دونم اگه این کارو کنه زین طرف اونو می گیره
نایل:هری انقدر منفی بافی نکن داریم می ریم دیگه این جوری که تو داری پیش می ری
هری:اخه بیخیال من غلط کردم
هی می خواستم دور بزنم و برگردیم خونه و به زین بگم چمی دونم نایل حالش خوب نبود نشد.ولی نه.من نباید از یه زین بترسم!یعنی در واقع از یه عوضی خودخواه که زین رو از همه ما ها گرفت.نه نه نه نه....من نباید این جوری در موردش فک کنم.اصن من الان چرا دارم فک می کنم؟اگه حواسم به رانندگی م نباشه هممون رو می فرستم اون دنیا...
رسیدیم جلوی در سینما و زین رو اون جا دیدیم.بفرما من بی خودی بدبین نبودم.دعوای اون دوتا اصلا شروع خوبی برای امشب نبود............
۱۲.۵k
۰۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.