پدر پیرم باز رفته دریا امروز
پدر پیرم باز رفته دریا امروز
میوزد بادی سرد سوز می آید سوز
باز مثل هرروز خسته می آید او
مادرم میپرسد صید امروزت کو؟!
مینشیند کنجی ناگهان میخندد
گوشه ی تورش را با نخی میبندد
خوب میدانم او خنده اش غم دارد
ماهی دریا را تور او کم دارد
کاش ماهی بودم در میان دریا
میشدم من امروز صید تور بابا...
میوزد بادی سرد سوز می آید سوز
باز مثل هرروز خسته می آید او
مادرم میپرسد صید امروزت کو؟!
مینشیند کنجی ناگهان میخندد
گوشه ی تورش را با نخی میبندد
خوب میدانم او خنده اش غم دارد
ماهی دریا را تور او کم دارد
کاش ماهی بودم در میان دریا
میشدم من امروز صید تور بابا...
۱.۱k
۱۴ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.