این جا پاییز است؛ می دانی تو را هر بار، وقت ضیافت آسمانِ
این جا پاییز است؛ می دانی تو را هر بار، وقت ضیافت آسمانِ نمدارِ شهر کم می آورم؟ باز به بهانه باران، هوسِ دستانت میان لحظه هایم جا
مانده.
هیچ فکر نمی کردم یک روز، سهمِ من از بهارِ تو، صبحِ خیس پاییز باشد.
دوری ات را تاب می آورم تا یک روز، آخر شب، تمام لحظه های عاشقی مان را برداری و اول صبح، چمدان به دست، خیابان های خالی ام را پر
کنی و من لبریز شوم از بوسه ای که بر رد نگاهم روی خط انتظار می زنی
مانده.
هیچ فکر نمی کردم یک روز، سهمِ من از بهارِ تو، صبحِ خیس پاییز باشد.
دوری ات را تاب می آورم تا یک روز، آخر شب، تمام لحظه های عاشقی مان را برداری و اول صبح، چمدان به دست، خیابان های خالی ام را پر
کنی و من لبریز شوم از بوسه ای که بر رد نگاهم روی خط انتظار می زنی
۳.۹k
۱۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.