بعد تو آواره گشتم،خانه ام بر باد...نه
بعد تو آواره گشتم،خانه ام بر باد...نه
در قفس ماندم ولیکن،منت صیاد...نه
بعد تو با خاطراتت زندگی کردم بدان
رفتی اما خاطراتت،لحظه ای از یاد...نه
بعد تو درخلوت خود گریه کردم روزوشب
در سکوتم غم بغل کردم،ولی فریاد...نه
بعد تو در بین مردم خنده بر لب می زدم
ظاهرا خوشحال بودم،باطنن دل شاد...نه
بعدتودر خواب هم هرشب تو رامیدیدم و
گوییا در من تویی جامانده و همزاد...نه
بعد تو مانند بیماری ،نفس در سینه ماند
حال و احوالم پریشان شد،ولیکن حاد...نه
بعد تو تنهایی و غم قلب من را می درید
مثل آهویی فراری بودم و آزاد...نه
بعد تو هر لحظه گفتم "بعدتو" تا "بعد تو"
خانه ای را دست و پا کردم ولی آباد...نه
در قفس ماندم ولیکن،منت صیاد...نه
بعد تو با خاطراتت زندگی کردم بدان
رفتی اما خاطراتت،لحظه ای از یاد...نه
بعد تو درخلوت خود گریه کردم روزوشب
در سکوتم غم بغل کردم،ولی فریاد...نه
بعد تو در بین مردم خنده بر لب می زدم
ظاهرا خوشحال بودم،باطنن دل شاد...نه
بعدتودر خواب هم هرشب تو رامیدیدم و
گوییا در من تویی جامانده و همزاد...نه
بعد تو مانند بیماری ،نفس در سینه ماند
حال و احوالم پریشان شد،ولیکن حاد...نه
بعد تو تنهایی و غم قلب من را می درید
مثل آهویی فراری بودم و آزاد...نه
بعد تو هر لحظه گفتم "بعدتو" تا "بعد تو"
خانه ای را دست و پا کردم ولی آباد...نه
۴۷۱
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.