حیفا-59
#حیفا-59
● از دکتر عزیز پس از حدودا دو ماه کار تحقیقاتی که با کمک او و تیمش انجام داده بودم، تشکر و خداحافظی کردم... تمام چیزهایی که تا الان نوشتم مربوط به چند تا دیدار ساده نبود ... مخصوصا ردگیری هایی که در طول اون مدت انجام شد و مدام به چاله های اطلاعاتی اونا برخورد میکردیم...
○ بعد از خداحافظی به مقر رفتم و یکی دو روز باید کار میکردم تا خودم را پیدا کنم ... چون چندان حال خوشی نداشتم ... مدام عمار از ایران پیام میذاشت و مثلا حالم را میپرسید ... این جور احوالپرسی واسم بو میداد ... خودش هم خوب میدونست... باید جمع و جور میکردم و برمیگشتم ... خوشحال بودم که تونسته بودم رابطه عمیق رژیم صهیونیستی را با داعش که به سال ها پیش از افغانستان و لیبی و اردن و عربستان و... شروع و مدیریت شده بود کشف کنم و گزارش بدم...
♢️ تماس گرفتم و بعد از حدودا دو هفته، گزارش 500 صفحه ای کاملی که در طول این مدت نوشته بودم را ارسال کردم ... اما ازشون فرجه شش ماهه خواستم ... چون میخواستم از سرنوشت نهایی حیفا مطلع بشم ... خب شش ماه توجیه نداشت ... اما چون تا اینجا به موفقیت هایی خوبی رسیده بودم و به برکت خون همه شهدایی که در این مدت در این پروژه شهید شده بودند تونسته بودیم حدودا 43 راه جدید و مدرن جاسوسی اسرائیل را کشف و ضبط کنیم، بهم فرصت شش ماهه دادند...
♢️ بچه های لبنان به خاطر حساسیت موضوع لبنان و حزب الله در عرصه بین المللی، اجازه ندادند و صلاح ندونستند که گزارش جذابی از اون شش ماه که در لبنان فقط جهت تکمیل پروژه ام بودم ارائه بدم ... اما ازشون اجازه گرفتم که فقط قطره ای در برابر دریای مهارت و اخلاص آنها به سمع عموم برسونم ...
♢ خب ... علی الظاهر حیفا یا همون حفصه ... علیل شده بود و حتی کنترل ادرار هم نداشت و به خواری و ذلت مثال زدنی افتاده بود ... چون بانو رباب سر بزنگاه هوا و هوس حفصه بهش رسیده بود و تونسته بود غافلگیرش کنه ... وگرنه واقعا معلوم نبود چه اتفاقی بیفته ... حاکم شرع اون منطقه هم که اون شب با حفصه بود، یکی دو روز لال شده بود و نمیتونست حرفی بزنه و برای مداوا به جای نامعلومی برده بودنش ... ضمن اینکه بانو رباب هم به خاطر پوشیه ای که داشت، لو رفتنش محال بود ... خب حالا این تا اینجا...
○ اما ... اما ما باید میدونستیم که بالاخره حفصه چی شد؟ ... بچه های نفوذی در داعش، خبر رسونده بودند که اصلا چنین موجودی در درمانگاه های داعش گزارش نشده ... بچه های بومی الرمادی و فلوجه هم به چنین موردی برخورد نکرده بودند ... فقط تنها چیزی که خیلی به چشم میزد این بود که ابو محمد حدودا سه ماه پس از اون ماجرا پیداش نبود ... احساس و همچنین قرائنی داشتم که میگفت هرجا ابومحمد باشه، حفصه هم اونجاست...
○️ به خاطر همین، بچه ها تصمیم گرفتند که شایعه خبر مرگش را پخش کنند تا ببینند عکس العمل داعشی ها چیه ؟ ... تا یکی دو هفته که کل دنیا را برای بار اول، از شایعه خبر مرگ ابومحمد پر کردیم و بچه های مجازی جهادی هم سنگ تموم گذاشتند... دو تا از کانال های داعشی به صورت ناشیانه و همزمان، تصاویری از ابومحمد را به همراه دو تا زن پخش کردند که در حال نماز خواندن بودند ...
●️ اون دو تا زن پوشیه داشتند ... بچه ها آمار ظاهری اون عکس و اون دو تا زن را درآوردند... عکس مربوط به حدودا یک ماه قبلش بود و اون دو تا زن هم هیچ شباهت هیکلی و ورزیدگی به حفصه نداشتند ... اما پس از اینکه حدودا سه چهار ساعت روی اون عکس کار کردیم ... مهندس خلیل المحمود به نکات جالبی رسیده بود...
■ مهندس خلیل گفت: عکس مال دو ماه قبله ... فتوشاپ نیست ... ابومحمد کاملا سر حال و زنده است... از فضای اطراف عکس و قرائن خاص برمیاد که عراق نیستند ... چون نوع درخت ها نشون دهنده درخت های مرز سوریه با لبنان است ... ضمنا احتمالا یکی از خانم ها هم باردار است و سه ماهه می باشد ... (دست به دندان مونده بودم از این همه هوش بالای مهندس محمود الخلیل!)
● بعد از حدودا دو روز آنالیز ... خلاصه خلاصه بگم که میشد نتیجه گرفت که حفصه را عراق نگه نداشتند ... به علاوه اینکه قطعا اجازه کشتنش هم نداشتند ... و اینکه ابومحمد به طرف مرز سوریه و لبنان حرکت کرده، احتمال داره که از مرز لبنان، قصد انتقال حفصه به اسرائیل دارند... میشد فهمید که حفصه به من و من به حفصه خیلی نزدیکیم...
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
● از دکتر عزیز پس از حدودا دو ماه کار تحقیقاتی که با کمک او و تیمش انجام داده بودم، تشکر و خداحافظی کردم... تمام چیزهایی که تا الان نوشتم مربوط به چند تا دیدار ساده نبود ... مخصوصا ردگیری هایی که در طول اون مدت انجام شد و مدام به چاله های اطلاعاتی اونا برخورد میکردیم...
○ بعد از خداحافظی به مقر رفتم و یکی دو روز باید کار میکردم تا خودم را پیدا کنم ... چون چندان حال خوشی نداشتم ... مدام عمار از ایران پیام میذاشت و مثلا حالم را میپرسید ... این جور احوالپرسی واسم بو میداد ... خودش هم خوب میدونست... باید جمع و جور میکردم و برمیگشتم ... خوشحال بودم که تونسته بودم رابطه عمیق رژیم صهیونیستی را با داعش که به سال ها پیش از افغانستان و لیبی و اردن و عربستان و... شروع و مدیریت شده بود کشف کنم و گزارش بدم...
♢️ تماس گرفتم و بعد از حدودا دو هفته، گزارش 500 صفحه ای کاملی که در طول این مدت نوشته بودم را ارسال کردم ... اما ازشون فرجه شش ماهه خواستم ... چون میخواستم از سرنوشت نهایی حیفا مطلع بشم ... خب شش ماه توجیه نداشت ... اما چون تا اینجا به موفقیت هایی خوبی رسیده بودم و به برکت خون همه شهدایی که در این مدت در این پروژه شهید شده بودند تونسته بودیم حدودا 43 راه جدید و مدرن جاسوسی اسرائیل را کشف و ضبط کنیم، بهم فرصت شش ماهه دادند...
♢️ بچه های لبنان به خاطر حساسیت موضوع لبنان و حزب الله در عرصه بین المللی، اجازه ندادند و صلاح ندونستند که گزارش جذابی از اون شش ماه که در لبنان فقط جهت تکمیل پروژه ام بودم ارائه بدم ... اما ازشون اجازه گرفتم که فقط قطره ای در برابر دریای مهارت و اخلاص آنها به سمع عموم برسونم ...
♢ خب ... علی الظاهر حیفا یا همون حفصه ... علیل شده بود و حتی کنترل ادرار هم نداشت و به خواری و ذلت مثال زدنی افتاده بود ... چون بانو رباب سر بزنگاه هوا و هوس حفصه بهش رسیده بود و تونسته بود غافلگیرش کنه ... وگرنه واقعا معلوم نبود چه اتفاقی بیفته ... حاکم شرع اون منطقه هم که اون شب با حفصه بود، یکی دو روز لال شده بود و نمیتونست حرفی بزنه و برای مداوا به جای نامعلومی برده بودنش ... ضمن اینکه بانو رباب هم به خاطر پوشیه ای که داشت، لو رفتنش محال بود ... خب حالا این تا اینجا...
○ اما ... اما ما باید میدونستیم که بالاخره حفصه چی شد؟ ... بچه های نفوذی در داعش، خبر رسونده بودند که اصلا چنین موجودی در درمانگاه های داعش گزارش نشده ... بچه های بومی الرمادی و فلوجه هم به چنین موردی برخورد نکرده بودند ... فقط تنها چیزی که خیلی به چشم میزد این بود که ابو محمد حدودا سه ماه پس از اون ماجرا پیداش نبود ... احساس و همچنین قرائنی داشتم که میگفت هرجا ابومحمد باشه، حفصه هم اونجاست...
○️ به خاطر همین، بچه ها تصمیم گرفتند که شایعه خبر مرگش را پخش کنند تا ببینند عکس العمل داعشی ها چیه ؟ ... تا یکی دو هفته که کل دنیا را برای بار اول، از شایعه خبر مرگ ابومحمد پر کردیم و بچه های مجازی جهادی هم سنگ تموم گذاشتند... دو تا از کانال های داعشی به صورت ناشیانه و همزمان، تصاویری از ابومحمد را به همراه دو تا زن پخش کردند که در حال نماز خواندن بودند ...
●️ اون دو تا زن پوشیه داشتند ... بچه ها آمار ظاهری اون عکس و اون دو تا زن را درآوردند... عکس مربوط به حدودا یک ماه قبلش بود و اون دو تا زن هم هیچ شباهت هیکلی و ورزیدگی به حفصه نداشتند ... اما پس از اینکه حدودا سه چهار ساعت روی اون عکس کار کردیم ... مهندس خلیل المحمود به نکات جالبی رسیده بود...
■ مهندس خلیل گفت: عکس مال دو ماه قبله ... فتوشاپ نیست ... ابومحمد کاملا سر حال و زنده است... از فضای اطراف عکس و قرائن خاص برمیاد که عراق نیستند ... چون نوع درخت ها نشون دهنده درخت های مرز سوریه با لبنان است ... ضمنا احتمالا یکی از خانم ها هم باردار است و سه ماهه می باشد ... (دست به دندان مونده بودم از این همه هوش بالای مهندس محمود الخلیل!)
● بعد از حدودا دو روز آنالیز ... خلاصه خلاصه بگم که میشد نتیجه گرفت که حفصه را عراق نگه نداشتند ... به علاوه اینکه قطعا اجازه کشتنش هم نداشتند ... و اینکه ابومحمد به طرف مرز سوریه و لبنان حرکت کرده، احتمال داره که از مرز لبنان، قصد انتقال حفصه به اسرائیل دارند... میشد فهمید که حفصه به من و من به حفصه خیلی نزدیکیم...
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
۴.۹k
۱۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.