خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد و گفت می خواهد برود.
خیلی راحت در چشم هایم نگاه کرد و گفت می خواهد برود.
حرفی نزدم،نه این که عاشقش نباشم ها...نه...دیوانه واردوستش داشتم.
اما باید با چشم های خودتان ببینید عشق از همان دری که وارد قلبت شده،دارد می رود،تا مثل الان من لال بشوید.
اینجور وقتها من لال می شوم.همه ی وجودم می شود یک چشم،که با وجود ابری بودنش،تمام رفتن های معشوقش رایکجا به تماشا می نشیند. فقط به امید اینکه شاید برود؛تمام دنیا را بگردد...ببیند هیچ خانه ای گرم ونرمتر از خانه ی قلب منی که ترک کرده نبود ونیست آن وقت دوباره برگردد و این بار آهسته در بزند،ومن بی صبرانه بگوید خوش آمدی...بگوید می بینی؟
هیچ چیز این خانه عوض نشده...فقط کمی پنجره های قلبم ترک برداشته... چون وقتی می رفتی،از همین پنجره یک دنیا تو را تماشا کردم؟
حرفی نزدم،نه این که عاشقش نباشم ها...نه...دیوانه واردوستش داشتم.
اما باید با چشم های خودتان ببینید عشق از همان دری که وارد قلبت شده،دارد می رود،تا مثل الان من لال بشوید.
اینجور وقتها من لال می شوم.همه ی وجودم می شود یک چشم،که با وجود ابری بودنش،تمام رفتن های معشوقش رایکجا به تماشا می نشیند. فقط به امید اینکه شاید برود؛تمام دنیا را بگردد...ببیند هیچ خانه ای گرم ونرمتر از خانه ی قلب منی که ترک کرده نبود ونیست آن وقت دوباره برگردد و این بار آهسته در بزند،ومن بی صبرانه بگوید خوش آمدی...بگوید می بینی؟
هیچ چیز این خانه عوض نشده...فقط کمی پنجره های قلبم ترک برداشته... چون وقتی می رفتی،از همین پنجره یک دنیا تو را تماشا کردم؟
۲.۲k
۲۰ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.