❤ قسمت دوم❤
❤ قسمت دوم❤
.
تالحظه مرگ
.
_تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟
من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه ... .
.
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش
.
_اون وقت تو!تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی اومدی به من پیشنهاد میدی؟ به من میگه خرجت رو میدم تو غلط می کنی ! فکر کردی کی هستی؟ مگه من گدام؟ یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز یه لنگه کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه!👠
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی:
_اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری😒
.
خدای من باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد
با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم:
اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری!
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟
.
باورم نمی شد واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد داد زدم: تا لحظه مرگ😬
و از اونجا زدم بیرون
.
تالحظه مرگ
.
_تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟
من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه ... .
.
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش
.
_اون وقت تو!تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی اومدی به من پیشنهاد میدی؟ به من میگه خرجت رو میدم تو غلط می کنی ! فکر کردی کی هستی؟ مگه من گدام؟ یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز یه لنگه کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه!👠
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی:
_اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری😒
.
خدای من باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد
با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم:
اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری!
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟
.
باورم نمی شد واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد داد زدم: تا لحظه مرگ😬
و از اونجا زدم بیرون
۳.۸k
۰۵ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.