روشنایی برای دیدن لازمه...
روشنایی برای دیدن لازمه...
اما روشنایی که خیلی زیاد شه یعنی حقیقت...
حقیقت کورت می کنه...
پس راهی جز بستن چشمات روش نداری...
اونوقته که تو تاریکی دست به عصا راه می ری...
دیگه دست خودت نیس به هر چیزی که بیاد جلوت تنه می زنی...
هرچی بیشتر بهت نزدیک باشه ...
محکم و مهلک تر..
فکر می کنی تو تاریکی هر کثافت کاری که می خوای می کنی و کسی نمی بینتت....
ولی یادت رفته این فقط خودتی که چشماتو بستی ...
بقیه هم می بیننت و هم اگه بخوان می تونن ضربه رو جبران کنند...
گاهی می خوری ازشون..
گاهی می خوری و نمی دونی از کجا...
گاهیم کور بودنتو باور می کنن و دلشون می سوزه...
اما روشنایی که خیلی زیاد شه یعنی حقیقت...
حقیقت کورت می کنه...
پس راهی جز بستن چشمات روش نداری...
اونوقته که تو تاریکی دست به عصا راه می ری...
دیگه دست خودت نیس به هر چیزی که بیاد جلوت تنه می زنی...
هرچی بیشتر بهت نزدیک باشه ...
محکم و مهلک تر..
فکر می کنی تو تاریکی هر کثافت کاری که می خوای می کنی و کسی نمی بینتت....
ولی یادت رفته این فقط خودتی که چشماتو بستی ...
بقیه هم می بیننت و هم اگه بخوان می تونن ضربه رو جبران کنند...
گاهی می خوری ازشون..
گاهی می خوری و نمی دونی از کجا...
گاهیم کور بودنتو باور می کنن و دلشون می سوزه...
۱.۴k
۱۳ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.