دستم به دامانت گلم، از خود مرا سردم نکن
دستم به دامانت گلم، از خود مرا سردم نکن
آن دم که از من دلخوری، هرگز مرا طردم نکن
من عاشقی مستانه ام، تاب وتوانم رفته است
بی ماه رویت عشق من، ماه جهانم رفته است
هرگز مرا از خود مران، بی تو کجا باید روم؟
با من بگو محبوب من، بی تو چرا باید روم؟
روزی که دیدم من تو را، شرم نگاهت دیده شد
آن لحظه فهمیدم که آن، برق نگاهت چیده شد
دستی به دستانم بده، گرمای دستت مرهم است
خوبی، بدی هایم ببخش، زیرا همیشه درهم است
مهرت به من افزون بکن، چون با تو معنا میشوم
ترکم نکن تا آخرت، چون بی تو رسوا میشوم
آن دم که از من دلخوری، هرگز مرا طردم نکن
من عاشقی مستانه ام، تاب وتوانم رفته است
بی ماه رویت عشق من، ماه جهانم رفته است
هرگز مرا از خود مران، بی تو کجا باید روم؟
با من بگو محبوب من، بی تو چرا باید روم؟
روزی که دیدم من تو را، شرم نگاهت دیده شد
آن لحظه فهمیدم که آن، برق نگاهت چیده شد
دستی به دستانم بده، گرمای دستت مرهم است
خوبی، بدی هایم ببخش، زیرا همیشه درهم است
مهرت به من افزون بکن، چون با تو معنا میشوم
ترکم نکن تا آخرت، چون بی تو رسوا میشوم
۲۱۶
۲۱ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.