بـخـشـی از سـروده هـا درباره جـشــن مـهـرگـان از چـامـه س
بـخـشـی از سـرودههـا درباره جـشــن مـهـرگـان از چـامـه سـرایـان بـزرگ ایـرانـی:
فریدون چو شد بر جهان کامکار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند.
نگارا بهارا کجا رفتهای
که آرایش باغ بنهفتهای
همی مهرگان بوید از باد تو
به جام میاندر کنم یاد تو.
(فـردوسـی تـوسـی)
**********
فروز آتش بهی، فراز نور و روشنی
که این جشن روشنی ست، بهین جشن مهرگان
قیام کاوه پاس دار، پیام کاوه یاد دار
که این جشن میهنیست، بهین جشن مهرگان
برید دست تازیان، گسست بند بندگی
که این جشن همرهیست، بهین جشن مهرگان
شکست یوغ بردگی، گذشت سرسپردگی
که این جشن سروری ست، بهین جشن مهرگان
نهال دین پا گرفت، شکفت غنچه بهی
که این جشن خرمیست، بهین جشن مهرگان
سپاس اورمزد پاک، به ما داد فرهی
که این جشن فرهیست، بهین جشن مهرگان.
(شـاهـیـن سـپـنـتـا)
***********
عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته
چند بینی این و آن و نیک و بد
بنگر آخر این و آن آمیخته
چند گویی بینشان و بانشان
بینشان بین با نشان آمیخته
چند گویی اینجهان و آنجهان
آنجهان بین وینجهان آمیخته
آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته
آن چنان ابری نگر کز فیض او
آب چندین ناودان آمیخته
اتحاد اندر اثر بین و بدان
نوبهار و مهرگان آمیخته.
(مـولـوی)
**********
دگر باره در جنبش آمد نشات
در آموده شد خسروانی بسات
چمن باز نو شد به شمشاد و سرو
خرامش درآمد به کبک و تذرو
نواگر شدند آن پریچهرگان
نو آیین بود مهر در مهرگان
ز بیجاده گون بادهی دلفروز
فشاندند بیجاده برروی روز.
(نـظامـی)
**********
عشق را پیر و جوان یکسان بود
نزد او سود و زیان یکسان بود
هم ز یکرنگی جهان عشق را
نو بهار و مهرگان یکسان بود.
(عـطار)
**********
گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نستوریان بر سر کشد.
(سـنـایـی)
**********
او را چنار گفت که امروز ای کدو
با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نا مرد و مرد کیست.
(ناصرخسرو)
***********
بین که دیبا باف رومی در میان کارگاه
دیبهی دارد بهکار اندر، به رنگ بادرنگ
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد
میخوش آید خاصه اندر مهرگان بر بانگ چنگ
خوش بود بر هر سماعی می، ولیکن مهرگان
بر سماع چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ
مهرگان جشن فریدونست و او را حرمتست
آذری نو باید و می نوشیدنی بیآذرنگ.
(مـنـوچـهـری)
*********
شادمان باد و یافته ز خدای
هرچه او را مراد و کام و هواست
مهرگانش خجسته باد چنان
کو خجسته پی و خجسته لقاست.
(فـرخـی سـیـسـتـانـی)
***********
ذکر تو به باغ خاطر من
شاخی است که مهرگان ندیدهاست
این مدحت تازه بر در تو
مشکی است که پرنیان ندیدهاست.
(خـاقـانـی)
*********
ملکا، جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خز به جای ملحم و خرگاه
به دل باغ و بوستان آمد
مورد بهجای سوسن آمد باز
می بهجای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان
می به بخت تو نوجوان آمد.
(رودکـی)
**********
آرایشی بود به ستایشگری چو من
در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان
ای آفتاب روشن تابان روزگار
کردهاست روزگار فراوانم امتحان.
(مسعود سعدسلمان)
************
به لاله نرگس مخمور گفت وخت سحر
که هرکه درصف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژدهی نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست.
(پـرویـن اعـتـصـامـی)
*************
نو بهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم
گلشن طبع تو جاویدان بهار است، ای حکیم
آن بهاری که اعتدالش ز آفتاب حکمت است
از نسیم مهرگانی برکنار است، ای حکیم.
(ملک الشعرای بـهـار)
************
مژده یارا که مهرگان آمد
جشن پیوند عاشقان آمد
فصل احساسهای آبی شد
جشن دلهای مهربان آمد
مهرگان است روز مهر و امید
روز لبخند دختر خورشید
روز روشن روان بهروزی
روزگار جوانی جاوید
مهرگان است، روز بیداری
روز آگاهی است و هشیاری
روز اندیشههای بالنده
روز افکار جاودان جاری.
🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 ححخبـخـشـی از سـرودههـا درباره جـشــن مـهـرگـان از چـامـه سـرایـان بـزرگ ایـرانـی:
فریدون چو شد بر جهان کامکار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند.
نگارا بهارا کجا رفتهای
که آرایش با
فریدون چو شد بر جهان کامکار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند.
نگارا بهارا کجا رفتهای
که آرایش باغ بنهفتهای
همی مهرگان بوید از باد تو
به جام میاندر کنم یاد تو.
(فـردوسـی تـوسـی)
**********
فروز آتش بهی، فراز نور و روشنی
که این جشن روشنی ست، بهین جشن مهرگان
قیام کاوه پاس دار، پیام کاوه یاد دار
که این جشن میهنیست، بهین جشن مهرگان
برید دست تازیان، گسست بند بندگی
که این جشن همرهیست، بهین جشن مهرگان
شکست یوغ بردگی، گذشت سرسپردگی
که این جشن سروری ست، بهین جشن مهرگان
نهال دین پا گرفت، شکفت غنچه بهی
که این جشن خرمیست، بهین جشن مهرگان
سپاس اورمزد پاک، به ما داد فرهی
که این جشن فرهیست، بهین جشن مهرگان.
(شـاهـیـن سـپـنـتـا)
***********
عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته
چند بینی این و آن و نیک و بد
بنگر آخر این و آن آمیخته
چند گویی بینشان و بانشان
بینشان بین با نشان آمیخته
چند گویی اینجهان و آنجهان
آنجهان بین وینجهان آمیخته
آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته
آن چنان ابری نگر کز فیض او
آب چندین ناودان آمیخته
اتحاد اندر اثر بین و بدان
نوبهار و مهرگان آمیخته.
(مـولـوی)
**********
دگر باره در جنبش آمد نشات
در آموده شد خسروانی بسات
چمن باز نو شد به شمشاد و سرو
خرامش درآمد به کبک و تذرو
نواگر شدند آن پریچهرگان
نو آیین بود مهر در مهرگان
ز بیجاده گون بادهی دلفروز
فشاندند بیجاده برروی روز.
(نـظامـی)
**********
عشق را پیر و جوان یکسان بود
نزد او سود و زیان یکسان بود
هم ز یکرنگی جهان عشق را
نو بهار و مهرگان یکسان بود.
(عـطار)
**********
گاه آن آمد که باد مهرگان لشگر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نستوریان بر سر کشد.
(سـنـایـی)
**********
او را چنار گفت که امروز ای کدو
با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نا مرد و مرد کیست.
(ناصرخسرو)
***********
بین که دیبا باف رومی در میان کارگاه
دیبهی دارد بهکار اندر، به رنگ بادرنگ
بر سماع چنگ او باید نبید خام خورد
میخوش آید خاصه اندر مهرگان بر بانگ چنگ
خوش بود بر هر سماعی می، ولیکن مهرگان
بر سماع چنگ خوشتر بادهی روشن چو زنگ
مهرگان جشن فریدونست و او را حرمتست
آذری نو باید و می نوشیدنی بیآذرنگ.
(مـنـوچـهـری)
*********
شادمان باد و یافته ز خدای
هرچه او را مراد و کام و هواست
مهرگانش خجسته باد چنان
کو خجسته پی و خجسته لقاست.
(فـرخـی سـیـسـتـانـی)
***********
ذکر تو به باغ خاطر من
شاخی است که مهرگان ندیدهاست
این مدحت تازه بر در تو
مشکی است که پرنیان ندیدهاست.
(خـاقـانـی)
*********
ملکا، جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خز به جای ملحم و خرگاه
به دل باغ و بوستان آمد
مورد بهجای سوسن آمد باز
می بهجای ارغوان آمد
تو جوانمرد و دولت تو جوان
می به بخت تو نوجوان آمد.
(رودکـی)
**********
آرایشی بود به ستایشگری چو من
در بزم و مجلس تو به نوروز و مهرگان
ای آفتاب روشن تابان روزگار
کردهاست روزگار فراوانم امتحان.
(مسعود سعدسلمان)
************
به لاله نرگس مخمور گفت وخت سحر
که هرکه درصف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژدهی نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست.
(پـرویـن اعـتـصـامـی)
*************
نو بهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم
گلشن طبع تو جاویدان بهار است، ای حکیم
آن بهاری که اعتدالش ز آفتاب حکمت است
از نسیم مهرگانی برکنار است، ای حکیم.
(ملک الشعرای بـهـار)
************
مژده یارا که مهرگان آمد
جشن پیوند عاشقان آمد
فصل احساسهای آبی شد
جشن دلهای مهربان آمد
مهرگان است روز مهر و امید
روز لبخند دختر خورشید
روز روشن روان بهروزی
روزگار جوانی جاوید
مهرگان است، روز بیداری
روز آگاهی است و هشیاری
روز اندیشههای بالنده
روز افکار جاودان جاری.
🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 ححخبـخـشـی از سـرودههـا درباره جـشــن مـهـرگـان از چـامـه سـرایـان بـزرگ ایـرانـی:
فریدون چو شد بر جهان کامکار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند.
نگارا بهارا کجا رفتهای
که آرایش با
۸.۷k
۰۶ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.