نحوه شهادت حضرت علی اکبر به نقل از خوارزمی:
نحوه شهادت حضرت علی اکبر به نقل از خوارزمی:
خوارزمی(متوفای 568 هـ.ق) در مقتل الحسین(ع) پس از نقل به میدان رفتن علی اکبر(ع) و رجز خوانی او میگوید:
وی، پیوسته میجنگید تا ضجّه کوفیان، از فراوانیِ کُشتگانشان، بلند شد!
حتّی روایت شد که او با وجود تشنگی، صد و بیست مرد از آنان را کُشت.
سپس به سوی پدرش باز گشت و در حالی که زخمهای فراوانی به او زده بودند، گفت:
ای پدر! تشنگی مرا کُشت و سنگینیِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبی برای نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟!
حسین(ع)گریست و فرمود:
«ای پسر عزیزم! بر محمّد و علی و پدرت، سخت است که از آنان، چیزی بخواهی و آنرا اجابت نکنند، و از آنان، یاری بخواهی و تو را یاری نکنند. پسر عزیزم ! زبانت را [بیرون] بیاور».
آنگاه، زبانش را گرفت و آنرا مکید. سپس، انگشترش را به او داد و فرمود:
«این انگشتر را به دهانت بگیر و برای نبرد با دشمنت، باز گرد که من، امید میبرَم که شب نرسیده، از کاسه لبریز جدّت، چنان شربتی بنوشی که پس از آن، دیگر هرگز تشنه نشوی».
پس علی اکبر(ع) به میدان باز گشت و حمله بُرد و به جنگ، ادامه داد تا اینکه کشتن را به دویست نفر تکمیل کرد. سپس، مُنقِذ بن مُرّه عبدی، ضربهای بر فرقِ سرش زد که او را به زمین انداخت. [دیگر] سپاهیان نیز شمشیرهایشان را بر او فرود آوردند.
او از گردن اسب، آویخت. اسب، او را به میان دشمن بُرد و آنان، او را با شمشیرهایشان، تکّه تکّه کردند.
چون جان به گلویش رسید، با بالاترین صدایش ندا داد: ای پدر! این، جدّم پیامبر خدا(ص) است که با کاسه لبریزش، به من شربتی نوشانْد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو میفرماید:
«بشتاب که کاسهای برایت، نگاه داشتهاند!».
حسین(ع)، بانگ بر آورد: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند، ای پسر عزیزم! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا(ص)، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».
حُمَید بن مسلم میگوید:
گویی هم اینک به زنی مینگرم که بسان خورشیدِ هنگام طلوع، به شتاب، بیرون میآید و آه و ناله سرداده، فریاد میکشد:
وای، محبوب من! وای، میوه دلم و نور چشمم!
دربارهاش پرسیدم. گفتند: او زینب، دختر علی است.
سپس، آمد تا خود را بر روی [پیکر] او انداخت.
حسین(ع) به سوی او آمد و دستش را گرفت و [بلند کرد و] به خیمهاش باز گردانْد.
آنگاه، با جوانان [خاندان خود] به سوی فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببرید!»
آنها، او را از آن جایی که بر زمین افتاده بود، برداشتند و آوردند و پیشِ روی خیمهای نهادند که جلوی آن میجنگیدند.
مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 34 – 36.
خوارزمی(متوفای 568 هـ.ق) در مقتل الحسین(ع) پس از نقل به میدان رفتن علی اکبر(ع) و رجز خوانی او میگوید:
وی، پیوسته میجنگید تا ضجّه کوفیان، از فراوانیِ کُشتگانشان، بلند شد!
حتّی روایت شد که او با وجود تشنگی، صد و بیست مرد از آنان را کُشت.
سپس به سوی پدرش باز گشت و در حالی که زخمهای فراوانی به او زده بودند، گفت:
ای پدر! تشنگی مرا کُشت و سنگینیِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبی برای نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟!
حسین(ع)گریست و فرمود:
«ای پسر عزیزم! بر محمّد و علی و پدرت، سخت است که از آنان، چیزی بخواهی و آنرا اجابت نکنند، و از آنان، یاری بخواهی و تو را یاری نکنند. پسر عزیزم ! زبانت را [بیرون] بیاور».
آنگاه، زبانش را گرفت و آنرا مکید. سپس، انگشترش را به او داد و فرمود:
«این انگشتر را به دهانت بگیر و برای نبرد با دشمنت، باز گرد که من، امید میبرَم که شب نرسیده، از کاسه لبریز جدّت، چنان شربتی بنوشی که پس از آن، دیگر هرگز تشنه نشوی».
پس علی اکبر(ع) به میدان باز گشت و حمله بُرد و به جنگ، ادامه داد تا اینکه کشتن را به دویست نفر تکمیل کرد. سپس، مُنقِذ بن مُرّه عبدی، ضربهای بر فرقِ سرش زد که او را به زمین انداخت. [دیگر] سپاهیان نیز شمشیرهایشان را بر او فرود آوردند.
او از گردن اسب، آویخت. اسب، او را به میان دشمن بُرد و آنان، او را با شمشیرهایشان، تکّه تکّه کردند.
چون جان به گلویش رسید، با بالاترین صدایش ندا داد: ای پدر! این، جدّم پیامبر خدا(ص) است که با کاسه لبریزش، به من شربتی نوشانْد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو میفرماید:
«بشتاب که کاسهای برایت، نگاه داشتهاند!».
حسین(ع)، بانگ بر آورد: «خداوند، بکُشد کسانی را که تو را کُشتند، ای پسر عزیزم! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا(ص)، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».
حُمَید بن مسلم میگوید:
گویی هم اینک به زنی مینگرم که بسان خورشیدِ هنگام طلوع، به شتاب، بیرون میآید و آه و ناله سرداده، فریاد میکشد:
وای، محبوب من! وای، میوه دلم و نور چشمم!
دربارهاش پرسیدم. گفتند: او زینب، دختر علی است.
سپس، آمد تا خود را بر روی [پیکر] او انداخت.
حسین(ع) به سوی او آمد و دستش را گرفت و [بلند کرد و] به خیمهاش باز گردانْد.
آنگاه، با جوانان [خاندان خود] به سوی فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببرید!»
آنها، او را از آن جایی که بر زمین افتاده بود، برداشتند و آوردند و پیشِ روی خیمهای نهادند که جلوی آن میجنگیدند.
مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 34 – 36.
۷۲۳
۱۶ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.