یاد دارم در غروبی سرد سرد
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دورگر داد میزد,کهنه قالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم کاسه وظرف سفالی میخرم گرنداری,کوزه خالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه زد عاقبت آهی کشید بغضش شکست... گفت ما را نانی در سفره نيست ای خدا شکرت ولی این زندگی است! بوی نان تا
۱.۲k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.