دلیل اشک چشم من که در آغوش او خوابی
دلیل اشک چشم من که در آغوش او خوابی
چرا مهتاب من دیگر به شبهایم نمیتابی؟!
گمان میکردم از دوری من آشفته میگردی
ولی افسوس فهمیدم که دور از من تو شادابی
برایت ساده میمُردم،برایش ساده میمیری
به حرفم میرسی روزی که غمگینی و بی تابی
قسم خوردی به چشمانِ زُلالم تا ابد هستی
مرا از سر تو وا کردی،اسیر دست مُردابی!
نخواهی رفت از یادم،نخواهم رفت از یادت،
پس از تو گم شدم،دیگر مرا هرگز نمی یابی
تمام حرفهایت در سرم چون توده میماند
به او هم گفته ای عشقم برایم چون مِیِ نابی؟!
خدایا،قبل از او من شاد بودم،بیخیال غم
تمام خنده ها را بُرد با خود،همچو گردابی!
به خاطر دارم آن روزی که گفتم این همه آدم؛
چرا دل را به من دادی؟!تو گفتی بس که کمیابی!
چه شد تعریف و تمجیدت؟!گمانم خواب میدیدم
نه هرگز برنمی خیزم از این رویای مهتابی!!
به پایان میرسم اما،خیالت زنده می ماند،
خودت قاتل،خودت خندان!عجب پایان جذابی!
چرا مهتاب من دیگر به شبهایم نمیتابی؟!
گمان میکردم از دوری من آشفته میگردی
ولی افسوس فهمیدم که دور از من تو شادابی
برایت ساده میمُردم،برایش ساده میمیری
به حرفم میرسی روزی که غمگینی و بی تابی
قسم خوردی به چشمانِ زُلالم تا ابد هستی
مرا از سر تو وا کردی،اسیر دست مُردابی!
نخواهی رفت از یادم،نخواهم رفت از یادت،
پس از تو گم شدم،دیگر مرا هرگز نمی یابی
تمام حرفهایت در سرم چون توده میماند
به او هم گفته ای عشقم برایم چون مِیِ نابی؟!
خدایا،قبل از او من شاد بودم،بیخیال غم
تمام خنده ها را بُرد با خود،همچو گردابی!
به خاطر دارم آن روزی که گفتم این همه آدم؛
چرا دل را به من دادی؟!تو گفتی بس که کمیابی!
چه شد تعریف و تمجیدت؟!گمانم خواب میدیدم
نه هرگز برنمی خیزم از این رویای مهتابی!!
به پایان میرسم اما،خیالت زنده می ماند،
خودت قاتل،خودت خندان!عجب پایان جذابی!
۴۵۱
۲۷ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.