این داستان بخونید ,حکيمي به دهي سفر کرد زني که مجذوب سخنا
این داستان بخونید ,حکيمي به دهي سفر کرد زني که مجذوب سخنان او شده بود از حکيم خواست تا مهمان وي باشد.حکيم پذيرفت. کدخداي دهکده هراسان خود را به حکيم رسانيد گفت: اين زن، هرزه است به خانهي او نرويد. حکيم گفت: يکي از دستانت را به من بده. کدخدا يکي از دستانش را در دستان حکيم گذاشت. آنگاه حکيم گفت حالا کف بزن. کدخدا گفت: هيچ کس نميتواند با يک دست کف بزند حکيم پاسخ داد: هيچ زني نمي تواند به تنهايي هرزه باشد، مگر اين که مردان دهکده نيز هرزه باشند! به جاي نگراني براي من نگران خودت و ديگر مردان دهکده ات باش !
۱۴۸
۰۳ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.