نشسته ام در خیالی طولانی.ناامید از همه ی جزییات،دیگر متوج
نشسته ام در خیالی طولانی.ناامید از همه ی جزییات،دیگر متوجه گوشه و کنار نیستم. مگر چه میتواند بشود؟ همه همان هایند. همه چیز در جای خودش نمی ماند اما تغییر ها برایم آشنا شده اند. روزگاری برای تغییر، روزشماری میکردم اما امروز میدانم که تغییر منتظر ماندن لازم ندارد.
باید با همان قبلی ها ساخت با نقابهایی متفاوت. پس ترسی از تغییر دیگران ندارم.
چشمانم دیگر به اطرافم ریزبین نیست. سعی نمیکنم آدم ها را بفهمم. سعی در شناساندن خودم هم ندارم.
کافی است خودم باشم، جمله ای که درکش برایم مشکل شده است. کدام خود؟؟؟
سال ها در فکر بودن و در خیال دیگران بودن برای شناخت آنها،خودم را به فراموشی کشانده است. برای پیدا کردن خودم کافیست در گوشه و کنار ذهن و دل افرادی که در کنارشان بوده ام بگردم. ببینم چه توانسته ام برایشان باشم. همین کافی است.
باید با همان قبلی ها ساخت با نقابهایی متفاوت. پس ترسی از تغییر دیگران ندارم.
چشمانم دیگر به اطرافم ریزبین نیست. سعی نمیکنم آدم ها را بفهمم. سعی در شناساندن خودم هم ندارم.
کافی است خودم باشم، جمله ای که درکش برایم مشکل شده است. کدام خود؟؟؟
سال ها در فکر بودن و در خیال دیگران بودن برای شناخت آنها،خودم را به فراموشی کشانده است. برای پیدا کردن خودم کافیست در گوشه و کنار ذهن و دل افرادی که در کنارشان بوده ام بگردم. ببینم چه توانسته ام برایشان باشم. همین کافی است.
۶۳۴
۱۷ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.