"7" دانشگا واسه راهیان نور ثبت نام میکردو اکیپ دوستای من
"7" دانشگا واسه راهیان نور ثبت نام میکردو اکیپ دوستای من همه میخاستن برن. منم خیلی دلم میخاست ولی خب میدونستم خانوادم اجازه نمیدن. 1ی از دوستام گف بگو اجباره. مدرسه ک نیس رضایت نامه باشهو این حرفا. دل ب دریا زدمو2_3روز انقد تو خونه گفتم اجباریه ک قبول کردن! (البته عذاب وجدان داشتمو وقتی برگشتم راستشو ب مامان بابام گفتم)
نمکدون ک فهمید منم میرم 1ی از پسرا رو راضی کرد بزور و من تازه تو راه آهن دیدم ک اونم هست!
سفر فوقولاده ای شد. حالت معنویه شلمچه و فکه و دهلاویه خیلی آرومم میکرد. هنوزم حسرت دارم یبار دیگه برم مزار شهدا توی هویزه...
هر تیپی ک باشی، از هر فرهنگو مذهبی ک باشی، اونجا برات آرامش مطلقه...
اکیپمونم خیلی شوخو باحال بودن، یه بیش فعاله شوخم داشتیم ک بین همه دیگه ما گاو پیشونی سفید شده بودیم.
نمکدون همه جا نگاش روم بود، همه جا مواظبم بود.
ب نظرم یه بچه ی مهربون بود...
بردنمون زیارت حضرت دانیال. از بازارچش خرید کردیم. اولین هدیرو اونجا واسم خرید. یه عروسکه کوچیک، منم ک نتونستم از عروسک بگذرم... عکسش: http://www.wisgoon.com/pin/17449339/
یه شب تو دهلاویه قرار بود نصف شب یه مانور جنگی منگی رابندازنو مام از هیجان خابمون نمیبرد. بیش فعاله گروه پیشنهاد داد نمکدونو سرکار بذاریم!
گف اس بدیم بگیم 1ی عاشقته، 1ی از بچه ها بود ک ی نمه ضایه بود از نمکدون خوشش اومده. سریع گف منو بگید. ب منم گفتن تو اس بده و منم شیطون رف تو جلدم قبول کردم.
خلاصه اس دادمو دور هم نمکدونو سرکار گذاشتیم؛ اونم باورش شد. هی میگف بگو از فکر من بیاد بیرون مگ نمیدونی من تورو دوس دارمو اینا...
الان درس یادم نی چی شدو چرا، ولی آخرش خیلی بیشور بازی دراوردیمو واقن غرور نمکدون طفلک رو شکوندیم...
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
نمکدون ک فهمید منم میرم 1ی از پسرا رو راضی کرد بزور و من تازه تو راه آهن دیدم ک اونم هست!
سفر فوقولاده ای شد. حالت معنویه شلمچه و فکه و دهلاویه خیلی آرومم میکرد. هنوزم حسرت دارم یبار دیگه برم مزار شهدا توی هویزه...
هر تیپی ک باشی، از هر فرهنگو مذهبی ک باشی، اونجا برات آرامش مطلقه...
اکیپمونم خیلی شوخو باحال بودن، یه بیش فعاله شوخم داشتیم ک بین همه دیگه ما گاو پیشونی سفید شده بودیم.
نمکدون همه جا نگاش روم بود، همه جا مواظبم بود.
ب نظرم یه بچه ی مهربون بود...
بردنمون زیارت حضرت دانیال. از بازارچش خرید کردیم. اولین هدیرو اونجا واسم خرید. یه عروسکه کوچیک، منم ک نتونستم از عروسک بگذرم... عکسش: http://www.wisgoon.com/pin/17449339/
یه شب تو دهلاویه قرار بود نصف شب یه مانور جنگی منگی رابندازنو مام از هیجان خابمون نمیبرد. بیش فعاله گروه پیشنهاد داد نمکدونو سرکار بذاریم!
گف اس بدیم بگیم 1ی عاشقته، 1ی از بچه ها بود ک ی نمه ضایه بود از نمکدون خوشش اومده. سریع گف منو بگید. ب منم گفتن تو اس بده و منم شیطون رف تو جلدم قبول کردم.
خلاصه اس دادمو دور هم نمکدونو سرکار گذاشتیم؛ اونم باورش شد. هی میگف بگو از فکر من بیاد بیرون مگ نمیدونی من تورو دوس دارمو اینا...
الان درس یادم نی چی شدو چرا، ولی آخرش خیلی بیشور بازی دراوردیمو واقن غرور نمکدون طفلک رو شکوندیم...
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
۷.۷k
۲۳ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.