قایقی خواهم ساخت
قایقی خواهم ساخت
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست
که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوترهایی است
که به فواره هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر
خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر
میآید در باد...
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید
به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست
که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای کبوترهایی است
که به فواره هوش بشری مینگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر
خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر
میآید در باد...
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید
به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
۱.۶k
۰۸ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.