.......
.......
میان بزم خوبانم دلم تنگ نگاه تو
گنه باشد اگر عشقت ، به دل دارم گناه تو
مرا این نوبت آخر به آغوشی تو مهمان کن...
که شاید دل بی آساید شبی را در پناه تو...
تو را ای شاه بانو با خودم هم قصه میخواهم
برایت سخت جنگیدم که باشم پادشاه تو
پلنگی زار و بی تابم که از شب هم نمیترسم
من آن مجنون مهتابم میان شامگاه تو
خداحافظ که میگفتم جوابم را نمیدادی
دو چشمت اشک میبارد همین باشد گواه تو
دعایت میکنم هرشب اگر کردی تو نفرینم
شبیه لکه ای روشن سفیدم در سیاه تو
مرو از نزد من دلبر که مهرت در دلم دارم
مرا از خود مران جانا که هستم خیرخواه تو....
میان بزم خوبانم دلم تنگ نگاه تو
گنه باشد اگر عشقت ، به دل دارم گناه تو
مرا این نوبت آخر به آغوشی تو مهمان کن...
که شاید دل بی آساید شبی را در پناه تو...
تو را ای شاه بانو با خودم هم قصه میخواهم
برایت سخت جنگیدم که باشم پادشاه تو
پلنگی زار و بی تابم که از شب هم نمیترسم
من آن مجنون مهتابم میان شامگاه تو
خداحافظ که میگفتم جوابم را نمیدادی
دو چشمت اشک میبارد همین باشد گواه تو
دعایت میکنم هرشب اگر کردی تو نفرینم
شبیه لکه ای روشن سفیدم در سیاه تو
مرو از نزد من دلبر که مهرت در دلم دارم
مرا از خود مران جانا که هستم خیرخواه تو....
۶۷۷
۱۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.