دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم
نام رمان : رمان اقای مغرور خانم لجباز
به قلم : بهارک مقدم
حجم رمان : ۵.۲ مگابایت پی دی اف , ۱.۰۷ مگابایت نسخه ی اندروید , ۳۴۲ کیلو بایت نسخه ی epub
تعداد صفحات :۴۴۵
خلاصه ای از داستان رمان:
داستان،درباره دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!
یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان.
داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که
دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.واولین گزینه ها کسی نیستن جز
فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت pdf
برای کامپیوتر و لپتاپ
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت apk
برای گوشی های اندرویدی
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت epub
برای آیفون ها,آیپد و کتابخوان ها
صفحه ی اول رمان:
ای خداچه خبره اینجا چقدر شلوغه..اه لعنتی الان وقتش بود؟
بازم که خشاب خالی کردم…یه گوشه خلوت پیدانمی شه؟
آهان اینجا بهتره…خدایا عجب شیرتو شیریه ها!
صادقی:مواظب باشید پسرا هیچکدومشون نباید فرارکنن..حواستون به همه باشه…
نادری:قربان…اون دختره اونجا چیکار می کنه داره خودش رو به کشتن می ده
صادقی:ای وای…اون دیگه کیه؟دیوونه جلوی تیررس قرار گرفته …
تو حواست به بچه ها باشه…اون احمد لعنتی فرار نکنه ها…من برم ببینم اون دیوونه کیه…
نادری:باشه حواسم هست…شما هم مراقب باش
آرمان:آیـــــــــــــــی… .
صادقی:ساکت شو تکون بخوری یه گلوله تو مغزت خالی می کنم…
صدات دربیاد می کشمت …روانی جلوی گلوله وایستادی…از جونت سیر شدی؟
یا خدا این دیگه کیه؟وای دستش رو محکم گذاشته رو دهنم…
صادقی:چته؟چرا اینقدر دست و پا می زنی؟
خب دیوانه دستش رو هم برنمی داره از رو دهنم…دیگه دارم خفه می شم…
نه اینطوری نمی شه…می ریم واسه یه گاز جانانه آماده شیم بگیر که اومد…
صادقی دستش رو برمی داره وهی تو هوا تکون می ده:اه…لعنتی…مگه سگی گاز می گیری؟
آرمان در حال نفس نفس زدن
-دستت رو گذاشتی رو دهن من نمی گی خفه می شم؟ تو دیکه از کجا پیدات شد؟
دست از پا خطا کنی با تیر…ای وای خدا اسلحه ام کو؟
صادقی با پوزخندگفت:منظورت اینه؟
اسلحه رو تو دستاش تکون میداد تا اومدم بگیرم کشید عقب
صادقی:نه نه خانوم کوچولو این خیلی واست خطرناکه ممکنه خودت رو زخمی کنی…
آرمان:حرف مفت نزن اسلحه ام رو بده به من
وحشی شد.با خشم اومد جلو…چونه ام رو گرفت واز رو زمین بلندم کرد:احمد کجاست؟
آرمان:ولم کن وحشی…احمد؟من باید این سوال رو از تو بپرسم؟احمد لعنتی کجاست؟
نادری:قربان…قربان…کجایید
مچ دستم رو محکم تو دستش گرفت…لعنتی چه هیکلی هم داره نمیتونم دستم رو از تو دستاش دربیارم…
گفت سردار…یعنی ممکنه پلیس باشن؟به این که نمی خوره
…خیلی وحشیه…دستم رو ول کن…آخ جون …الان حسابش رو می رسن…
پیش سردار کاشانی و سرهنگ محمدی و یه سرهنگ دیگه احترام نظامی گذاشت.
همچنان دستم تو دستاش بود…کنترل خودم رو از دست داده بودم…
سردار:این بنده خدا رو چرا اینطوری گرفتی سرگرد
سرگرد؟اوه اوه چه گندی زدم…چقدر بهش فحش دادم
سرگرد:دستبند نداشتم قربان…مجبورم
هیچی نمی گفتم ساکت با یه لبخند شیطانی صحبت هاشون رو گوش می کردم.
..وایسا جناب سرگرد الان حالت رو می گیرم…به من می گن عسل آرمان
سرهنگ محمدی:ول کن دست دخترم رو سرگرد این که متهم نیس
سرگرد:متهم نیس؟
سرهنگ طلوعی با صدای آروم زیر لب گفت:ول کن دستش رو اون پلیسه
رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم
http://fazkhone.blog.ir/1395/10/28/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85-%D9%84%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%DA%A9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85
نام رمان : رمان اقای مغرور خانم لجباز
به قلم : بهارک مقدم
حجم رمان : ۵.۲ مگابایت پی دی اف , ۱.۰۷ مگابایت نسخه ی اندروید , ۳۴۲ کیلو بایت نسخه ی epub
تعداد صفحات :۴۴۵
خلاصه ای از داستان رمان:
داستان،درباره دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!
یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان.
داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که
دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.واولین گزینه ها کسی نیستن جز
فرمت رمان:pdf,apk,java,epub
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت pdf
برای کامپیوتر و لپتاپ
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت apk
برای گوشی های اندرویدی
دانلود رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم با فرمت epub
برای آیفون ها,آیپد و کتابخوان ها
صفحه ی اول رمان:
ای خداچه خبره اینجا چقدر شلوغه..اه لعنتی الان وقتش بود؟
بازم که خشاب خالی کردم…یه گوشه خلوت پیدانمی شه؟
آهان اینجا بهتره…خدایا عجب شیرتو شیریه ها!
صادقی:مواظب باشید پسرا هیچکدومشون نباید فرارکنن..حواستون به همه باشه…
نادری:قربان…اون دختره اونجا چیکار می کنه داره خودش رو به کشتن می ده
صادقی:ای وای…اون دیگه کیه؟دیوونه جلوی تیررس قرار گرفته …
تو حواست به بچه ها باشه…اون احمد لعنتی فرار نکنه ها…من برم ببینم اون دیوونه کیه…
نادری:باشه حواسم هست…شما هم مراقب باش
آرمان:آیـــــــــــــــی… .
صادقی:ساکت شو تکون بخوری یه گلوله تو مغزت خالی می کنم…
صدات دربیاد می کشمت …روانی جلوی گلوله وایستادی…از جونت سیر شدی؟
یا خدا این دیگه کیه؟وای دستش رو محکم گذاشته رو دهنم…
صادقی:چته؟چرا اینقدر دست و پا می زنی؟
خب دیوانه دستش رو هم برنمی داره از رو دهنم…دیگه دارم خفه می شم…
نه اینطوری نمی شه…می ریم واسه یه گاز جانانه آماده شیم بگیر که اومد…
صادقی دستش رو برمی داره وهی تو هوا تکون می ده:اه…لعنتی…مگه سگی گاز می گیری؟
آرمان در حال نفس نفس زدن
-دستت رو گذاشتی رو دهن من نمی گی خفه می شم؟ تو دیکه از کجا پیدات شد؟
دست از پا خطا کنی با تیر…ای وای خدا اسلحه ام کو؟
صادقی با پوزخندگفت:منظورت اینه؟
اسلحه رو تو دستاش تکون میداد تا اومدم بگیرم کشید عقب
صادقی:نه نه خانوم کوچولو این خیلی واست خطرناکه ممکنه خودت رو زخمی کنی…
آرمان:حرف مفت نزن اسلحه ام رو بده به من
وحشی شد.با خشم اومد جلو…چونه ام رو گرفت واز رو زمین بلندم کرد:احمد کجاست؟
آرمان:ولم کن وحشی…احمد؟من باید این سوال رو از تو بپرسم؟احمد لعنتی کجاست؟
نادری:قربان…قربان…کجایید
مچ دستم رو محکم تو دستش گرفت…لعنتی چه هیکلی هم داره نمیتونم دستم رو از تو دستاش دربیارم…
گفت سردار…یعنی ممکنه پلیس باشن؟به این که نمی خوره
…خیلی وحشیه…دستم رو ول کن…آخ جون …الان حسابش رو می رسن…
پیش سردار کاشانی و سرهنگ محمدی و یه سرهنگ دیگه احترام نظامی گذاشت.
همچنان دستم تو دستاش بود…کنترل خودم رو از دست داده بودم…
سردار:این بنده خدا رو چرا اینطوری گرفتی سرگرد
سرگرد؟اوه اوه چه گندی زدم…چقدر بهش فحش دادم
سرگرد:دستبند نداشتم قربان…مجبورم
هیچی نمی گفتم ساکت با یه لبخند شیطانی صحبت هاشون رو گوش می کردم.
..وایسا جناب سرگرد الان حالت رو می گیرم…به من می گن عسل آرمان
سرهنگ محمدی:ول کن دست دخترم رو سرگرد این که متهم نیس
سرگرد:متهم نیس؟
سرهنگ طلوعی با صدای آروم زیر لب گفت:ول کن دستش رو اون پلیسه
رمان اقای مغرور خانم لجباز از بهارک مقدم
http://fazkhone.blog.ir/1395/10/28/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85-%D9%84%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%DA%A9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D9%85
۱۶.۰k
۲۸ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.