شدم محبوس بن بست نگاهت
شدم محبوس بن بست نگاهت
امان از چشم بد مست سیاهت
به فنجان شب تاریک فالم
ندیدم گوشه ای از روی ماهت
نمی دانی و می لرزد دلم چون
پری بر گوشه تاج کلاهت
نشد هرگز بگویم حرف دل را
امان از اخم تلخ نا به گاهت
چو نیلوفر در این مرداب آرام
به خود می پیچدَم گرداب آهت
گذشت آب ازسرم درکوی اشکت
خدا بگذرد از کوه گناهت
امان از چشم بد مست سیاهت
به فنجان شب تاریک فالم
ندیدم گوشه ای از روی ماهت
نمی دانی و می لرزد دلم چون
پری بر گوشه تاج کلاهت
نشد هرگز بگویم حرف دل را
امان از اخم تلخ نا به گاهت
چو نیلوفر در این مرداب آرام
به خود می پیچدَم گرداب آهت
گذشت آب ازسرم درکوی اشکت
خدا بگذرد از کوه گناهت
۸۶۹
۰۴ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.