نگاهت را می چرخانی دور
نگاهت را می چرخانی دور
حیاط آبی نگاهم
پیشانی ام را آرام با بوسه نم می زنی
با
پنجه هایی که به عطر دریا آغشته !
دستانت را تا می کنی
می گذاری در جیب بارانی آغوشم !
شاید
آخرین زنی هستم که خورشید را لقمه لقمه با
نوازش هایت به خورد
تن بیمارش خواهد داد !
بگو این بار که برگشتی
از صخره هایی که شاید چشم هایت را
به روی من ببندند چگونه خواهی گذشت ؟
با رودخانه ایی که
در گودی دست هایت تا دل خدا راه دارد ؟
بودنت را اینقدر شیرین نکن !
قهوه ها بی بوسه تو
زهری سیاه است که
کلاغ های بسیاری را در مزرعه چشمانم
پر می دهد....
حیاط آبی نگاهم
پیشانی ام را آرام با بوسه نم می زنی
با
پنجه هایی که به عطر دریا آغشته !
دستانت را تا می کنی
می گذاری در جیب بارانی آغوشم !
شاید
آخرین زنی هستم که خورشید را لقمه لقمه با
نوازش هایت به خورد
تن بیمارش خواهد داد !
بگو این بار که برگشتی
از صخره هایی که شاید چشم هایت را
به روی من ببندند چگونه خواهی گذشت ؟
با رودخانه ایی که
در گودی دست هایت تا دل خدا راه دارد ؟
بودنت را اینقدر شیرین نکن !
قهوه ها بی بوسه تو
زهری سیاه است که
کلاغ های بسیاری را در مزرعه چشمانم
پر می دهد....
۱.۲k
۱۳ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.