دلتنگ که می شوی
دلتنگ که می شوی
هر کاری از دستِ بی چاره ات بر می آید...
مثلا
گوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک تک زنگ
من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تو هستی
دلتنگ که می شوی فال می گیری
چشمانت را می بندی
می گویی :
می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
و همانجاست که می باری و در دل می گویی :
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان!
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکیها مرا گم کرده...
دلتنگ که می شوی
می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی :
یادم تو را فراموش...
بیشتر معنایش برایت این بوده :
یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش
بی آنکه بدانی اینها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند
آرام می گیرند
آتش می زنند....
هر کاری از دستِ بی چاره ات بر می آید...
مثلا
گوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک تک زنگ
من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تو هستی
دلتنگ که می شوی فال می گیری
چشمانت را می بندی
می گویی :
می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
و همانجاست که می باری و در دل می گویی :
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان!
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکیها مرا گم کرده...
دلتنگ که می شوی
می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی :
یادم تو را فراموش...
بیشتر معنایش برایت این بوده :
یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش
بی آنکه بدانی اینها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند
آرام می گیرند
آتش می زنند....
۱.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.