من
من
همان چمدان خاک خورده تو
گوشه ی اتاقم
همانقدر قدیمی
همانقدر منتظر
تو
همان نسیم خنک و خوش بوی بهاری
که می آید
مست می کند
به یکباره می رود
و مرا با شعمدانی ها
با دنیای کوچکم
تنها می گذارد
من
همانی ام که
برای شنیدن نامش که به جای خود
اما
برای شنیدن
عزیزم
گفتن های تو
تمام خستگی ها را به جان می خرد
تو
تو
همانی که
به گمانم
راه را گم کرده ای!
همان چمدان خاک خورده تو
گوشه ی اتاقم
همانقدر قدیمی
همانقدر منتظر
تو
همان نسیم خنک و خوش بوی بهاری
که می آید
مست می کند
به یکباره می رود
و مرا با شعمدانی ها
با دنیای کوچکم
تنها می گذارد
من
همانی ام که
برای شنیدن نامش که به جای خود
اما
برای شنیدن
عزیزم
گفتن های تو
تمام خستگی ها را به جان می خرد
تو
تو
همانی که
به گمانم
راه را گم کرده ای!
۱.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.