ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه،تادهنشوبازمیکردآب میرف
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه،تادهنشوبازمیکردآب میرفت تودهنش،نمیتونست بگه.دست کردم توآکواریوم درش آوردم.شروع کرد ازخوشحالی بالاپایین پریدن. دلم نیومددوباره بندازمش اون تو. اینقده بالا پایین پرید، خسته شد خوابید.دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش توآب.ولی الان چند ساعته بیدار نشده.یعنی فکرکنم بیدارشده،دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...! این داستان رفتارمابابعضی آدمای اطرافمونه.دوسشون داریم و دوستمون دارند،ولی اونارو نمیفهمیم؛فقط تودنیای خودمون داریم بهترین رفتارروبااونا میکنیم
۱.۱k
۲۸ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.