سلام اقا جان, باز هم من هستم همان که منتظر امدنت عمریست چ
سلام اقا جان, باز هم من هستم همان که منتظر امدنت عمریست چشم براه جاده انتظار نشسته.
همانی که به عشق امدنت هر غروب جمعه کنار بید مجنون مینشیند و به غروب غم انگیزش خیره میشود و منتظر است خبری از امدنت بشنود...
اگر می دانستم که در کدامین جمعه معطر در هوای بارانی چشم های منتظر قدم می زنی؟
اگر می دانستم کی به لاله های اسیر مرداب سر می زنی؟
اگر می دانستم ...
تمام روزها را جز آن جمعه از تقویم زندگیم جدا می کردم .
باور کن نمی دانم کدام جمعه خواهی آمد وگرنه برای رسیدن به آن جمعه عقربه های ساعت را مجبور می کردم که تندتر حرکت کنند تا من حتی برای یک ثانیه هم که شده چشمان نورانیت را تماشا کنم .
سال هاست که هر صبح جمعه پنجره ها را به امید دیدارت می گشایم .
سال هاست که در باغچه گل انتظار کاشته ام..
میدانی اقا جان دیگر هیچ گلی برایم مثل یاس نرگس زیبا نیست...
مادرم می گوید باید دعا کنم . اما چقدر! این همه سال کافی نیست؟!
باور کن گاهی از خودم گریه ام می گیرد . آرزو می کنم جای کبوترها باشم پرواز کنم به سوی مزار غریب فاطمه (س) و التماس کنم تا از خدا بخواهد تو زودتر بیایی . باور کن گاهی نمی دانم کجا به انتظارت بمانم.. دیگر خسته شدم، خسته شدم از بس در هر لغتنامه انتظار را معنی کرده اند، تو کی می آیی و انتظار را از لغتنامه ها پاک می کنی؟
چرا نمی آیی مگر چقدر فرصت دارم که زندگی کنم؟ مگر چقدر فرصت دارم در انتظارت بمانم؟ دست هایم خسته است می ترسم ... می ترسم وقتی بیایی که من آنقدر به پوچی رسیده باشم که به ندای رهایی ات لبیک نگویم . می ترسم وقتی بیایی که آمدنت را حس نکنم و اینگونه باورت نداشته باشم .
نه! من دلم می خواهد تو وقتی بیایی که هنوز چشم هایم عاشقانه پنجره را می پاید...
دلی که نشد خانه ی یاس نرگس ، خراب است و ویران صفایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم ، که این زندگانی وفایی ندارد.
اللهم عجل لولیک الفرج...
#منتطرتم_آقا_جانم
همانی که به عشق امدنت هر غروب جمعه کنار بید مجنون مینشیند و به غروب غم انگیزش خیره میشود و منتظر است خبری از امدنت بشنود...
اگر می دانستم که در کدامین جمعه معطر در هوای بارانی چشم های منتظر قدم می زنی؟
اگر می دانستم کی به لاله های اسیر مرداب سر می زنی؟
اگر می دانستم ...
تمام روزها را جز آن جمعه از تقویم زندگیم جدا می کردم .
باور کن نمی دانم کدام جمعه خواهی آمد وگرنه برای رسیدن به آن جمعه عقربه های ساعت را مجبور می کردم که تندتر حرکت کنند تا من حتی برای یک ثانیه هم که شده چشمان نورانیت را تماشا کنم .
سال هاست که هر صبح جمعه پنجره ها را به امید دیدارت می گشایم .
سال هاست که در باغچه گل انتظار کاشته ام..
میدانی اقا جان دیگر هیچ گلی برایم مثل یاس نرگس زیبا نیست...
مادرم می گوید باید دعا کنم . اما چقدر! این همه سال کافی نیست؟!
باور کن گاهی از خودم گریه ام می گیرد . آرزو می کنم جای کبوترها باشم پرواز کنم به سوی مزار غریب فاطمه (س) و التماس کنم تا از خدا بخواهد تو زودتر بیایی . باور کن گاهی نمی دانم کجا به انتظارت بمانم.. دیگر خسته شدم، خسته شدم از بس در هر لغتنامه انتظار را معنی کرده اند، تو کی می آیی و انتظار را از لغتنامه ها پاک می کنی؟
چرا نمی آیی مگر چقدر فرصت دارم که زندگی کنم؟ مگر چقدر فرصت دارم در انتظارت بمانم؟ دست هایم خسته است می ترسم ... می ترسم وقتی بیایی که من آنقدر به پوچی رسیده باشم که به ندای رهایی ات لبیک نگویم . می ترسم وقتی بیایی که آمدنت را حس نکنم و اینگونه باورت نداشته باشم .
نه! من دلم می خواهد تو وقتی بیایی که هنوز چشم هایم عاشقانه پنجره را می پاید...
دلی که نشد خانه ی یاس نرگس ، خراب است و ویران صفایی ندارد
بیا تا جوانم بده رخ نشانم ، که این زندگانی وفایی ندارد.
اللهم عجل لولیک الفرج...
#منتطرتم_آقا_جانم
۱۳.۵k
۱۹ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.