پارت 52
پارت 52
و بعد بیست دقیقه رسیدیم خونه درو باز کردیم و پدرام با چهره عصبی جلوی ما بود:_به به چه عجب اومدین_داداش
بخدا رفته بودیم خرید_پری مگه بهت نگفته بودم همیشه زود بیا خونه هاااان از دادش تن من لرزید وای بحال پری
اروم صداش زدم:اقا پدرام _بفرمایید_تقصیر من بود پری معطل شد از کلافگی دستی به موهاش
کشید:هووووف باشه ولی پری،دفعه اخرت باشهاا_چشم داداشی جونم پرید و گردنش و ماچش کرد:مرسی
داداشی_خب حالا زبون نریز رفتیم تو
پدرام شام درست نکردی؟_مگه من اشپزم که درست کنم _ای داداش تنبل
حالا کی حال داره غذا بپزه من که حال ندارم برو پِدی زنگ بزن غذا بیارن_ولمون کن پری یچی درست کن دیگه_من حال
ندارم_من درست میکنم_نه سعیده جان الان زنگ میزنیم بیرون بیارن_نمیخواد پری خودم الان سریع غذا درست میکنم
فقط دلتون چی میخواد همزمان خواهر برادر گفتن کباب ماهیتابه ایی بعدش یه
نگاهی بهم انداختن و سه تایی خندیدیم
ولی از اسم غذایی که شنیدم خندم جاشو به گریه داد غذای مورد علاقه مهرداد سریع باهمون لباس بیرون و
بغض تو گلوم و تاری چشمام که از اشک بود و سعی میکردم اشکم نریزه غذا رو درست کردم یاده اولین شام مشترکمون
افتادم هعی مهرداد تو با زندگیمون چیکار کردی میزو چیدم و رفتم تو حال و گفتم غذا امادس دوتاشون اومدن تو
اشپزخونه من داشتم میرفتم که پری گفت:کجا_برم لباسمو عوض کنم_باش رفتم بالا هم صورتمو شستم هم لباسمو
عوض کردم اومدم پایین دیدم میز و
دست نزدن:چرا نخوردین_وقتی شما سرسفره نیسین چرا باما بخوریم نگاهی
به پدرام که اینو گفته بود کردم
نگاهامون بهم گره خورد ولی من رومو
کردم اونور و نشستم و شام با شوخی ها
پری خوردیم و میزو جم کردم و شب بخیری همگی گفتیم و رفتیم خوابیدیم و من با فکر مهرداد به خواب رفتم
و بعد بیست دقیقه رسیدیم خونه درو باز کردیم و پدرام با چهره عصبی جلوی ما بود:_به به چه عجب اومدین_داداش
بخدا رفته بودیم خرید_پری مگه بهت نگفته بودم همیشه زود بیا خونه هاااان از دادش تن من لرزید وای بحال پری
اروم صداش زدم:اقا پدرام _بفرمایید_تقصیر من بود پری معطل شد از کلافگی دستی به موهاش
کشید:هووووف باشه ولی پری،دفعه اخرت باشهاا_چشم داداشی جونم پرید و گردنش و ماچش کرد:مرسی
داداشی_خب حالا زبون نریز رفتیم تو
پدرام شام درست نکردی؟_مگه من اشپزم که درست کنم _ای داداش تنبل
حالا کی حال داره غذا بپزه من که حال ندارم برو پِدی زنگ بزن غذا بیارن_ولمون کن پری یچی درست کن دیگه_من حال
ندارم_من درست میکنم_نه سعیده جان الان زنگ میزنیم بیرون بیارن_نمیخواد پری خودم الان سریع غذا درست میکنم
فقط دلتون چی میخواد همزمان خواهر برادر گفتن کباب ماهیتابه ایی بعدش یه
نگاهی بهم انداختن و سه تایی خندیدیم
ولی از اسم غذایی که شنیدم خندم جاشو به گریه داد غذای مورد علاقه مهرداد سریع باهمون لباس بیرون و
بغض تو گلوم و تاری چشمام که از اشک بود و سعی میکردم اشکم نریزه غذا رو درست کردم یاده اولین شام مشترکمون
افتادم هعی مهرداد تو با زندگیمون چیکار کردی میزو چیدم و رفتم تو حال و گفتم غذا امادس دوتاشون اومدن تو
اشپزخونه من داشتم میرفتم که پری گفت:کجا_برم لباسمو عوض کنم_باش رفتم بالا هم صورتمو شستم هم لباسمو
عوض کردم اومدم پایین دیدم میز و
دست نزدن:چرا نخوردین_وقتی شما سرسفره نیسین چرا باما بخوریم نگاهی
به پدرام که اینو گفته بود کردم
نگاهامون بهم گره خورد ولی من رومو
کردم اونور و نشستم و شام با شوخی ها
پری خوردیم و میزو جم کردم و شب بخیری همگی گفتیم و رفتیم خوابیدیم و من با فکر مهرداد به خواب رفتم
۳.۴k
۲۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.