نه می شود سرم را به دیوار بکوبم،
نه می شود سرم را به دیوار بکوبم،
نه بلند بلند گریه کنم..
آخرمن یک مادرم... جلوی چشم فرزند که نمیشود هرکاری کرد... به هرقیمتی شده باید همه چیز را تحمل کنم...
او بچه است... هنوز نمی فهمد کم آوردن یعنی چه..
نمیفهمد حسرت به دل ماندن یعنی چه.. سوختن وساختن یعنی چه....
او هنوز معنای ظلم را نمی فهمد ، معنای درد را نمی فهمد...
او هنوز کودک است.. در دنیای کودکانه ی او درد یعنی زخم شدنِ سر زانوهایش..
و کم آوردن فقط وقتیست که هم بازیی ندارد..!
دنیایش هنوز قشنگ است... هنوز بی رحمیِ روزگار را نچشیده.. نمیخواهم خرابش کنم.. اما نمیشود... هر کار میکنم... به هر دری میزنم.. نمیشود..آخرش یک جای کار می لنگد..
می دانی؟ آدم برای مادرخوبی بودن ، انگیزه میخواهد...!
نمیشود چشم روی همه چیز بست و با دلی پر از حسرت واندوهِ چندین ساله ، برای کودکی ، مادرخوبی بود...
نمیشود با تصور آینده ای گنگ.. تمام لحظات را بدون نگرانی پیش برد...
این حسرت و آه های زیر پوستی، آخرش از یک جایی میزند بیرون... بغض میشود.. سکوت میشود.. فریاد میشود... هق هق های یک هویی میشود.. که فرزند معصومت با دیدنشان بغضش میگیرد... او که گناهی نکرده... ولی کاش یکی می گفت چاره اش چیست؟؟؟
وقتی میدانی که بمانی یک جور میسوزد.. بروی هم جور دیگر...!
خسته ام دیگر.. کاش یکی می آمد و این معضل را حل میکرد... ما مادران جانمان برای پاره های وجودمان در می رود.. اما با جهانی بغض و حسرت ..مگر میشود همه چیز خوب پیش برود؟؟
وقتی هنوز نیاز به تکیه گاه داری.. وقتی هنوز نبض دخترانگی ات می تپد و بیتاب یک آغوش حمایتگر هستی..
بیتاب مردی که محکم تر از پدر، برای احساست، آغوش باشد... و برای تنهایی ات ،شانه....!
سخت است تنها رهایت کنند و به هرجان کندنی شده بخواهی مادرِ خوبی باشی.. مادری که خودش تکیه گاه ترین است...سخت است که بی تکیه گاه باشد...!
مادری که معنای عشق است..سخت است که درحسرت عشق باشد...!
به خدا خیلی سخت است!!!
#نرگس_صرافیان_طوفان
نه بلند بلند گریه کنم..
آخرمن یک مادرم... جلوی چشم فرزند که نمیشود هرکاری کرد... به هرقیمتی شده باید همه چیز را تحمل کنم...
او بچه است... هنوز نمی فهمد کم آوردن یعنی چه..
نمیفهمد حسرت به دل ماندن یعنی چه.. سوختن وساختن یعنی چه....
او هنوز معنای ظلم را نمی فهمد ، معنای درد را نمی فهمد...
او هنوز کودک است.. در دنیای کودکانه ی او درد یعنی زخم شدنِ سر زانوهایش..
و کم آوردن فقط وقتیست که هم بازیی ندارد..!
دنیایش هنوز قشنگ است... هنوز بی رحمیِ روزگار را نچشیده.. نمیخواهم خرابش کنم.. اما نمیشود... هر کار میکنم... به هر دری میزنم.. نمیشود..آخرش یک جای کار می لنگد..
می دانی؟ آدم برای مادرخوبی بودن ، انگیزه میخواهد...!
نمیشود چشم روی همه چیز بست و با دلی پر از حسرت واندوهِ چندین ساله ، برای کودکی ، مادرخوبی بود...
نمیشود با تصور آینده ای گنگ.. تمام لحظات را بدون نگرانی پیش برد...
این حسرت و آه های زیر پوستی، آخرش از یک جایی میزند بیرون... بغض میشود.. سکوت میشود.. فریاد میشود... هق هق های یک هویی میشود.. که فرزند معصومت با دیدنشان بغضش میگیرد... او که گناهی نکرده... ولی کاش یکی می گفت چاره اش چیست؟؟؟
وقتی میدانی که بمانی یک جور میسوزد.. بروی هم جور دیگر...!
خسته ام دیگر.. کاش یکی می آمد و این معضل را حل میکرد... ما مادران جانمان برای پاره های وجودمان در می رود.. اما با جهانی بغض و حسرت ..مگر میشود همه چیز خوب پیش برود؟؟
وقتی هنوز نیاز به تکیه گاه داری.. وقتی هنوز نبض دخترانگی ات می تپد و بیتاب یک آغوش حمایتگر هستی..
بیتاب مردی که محکم تر از پدر، برای احساست، آغوش باشد... و برای تنهایی ات ،شانه....!
سخت است تنها رهایت کنند و به هرجان کندنی شده بخواهی مادرِ خوبی باشی.. مادری که خودش تکیه گاه ترین است...سخت است که بی تکیه گاه باشد...!
مادری که معنای عشق است..سخت است که درحسرت عشق باشد...!
به خدا خیلی سخت است!!!
#نرگس_صرافیان_طوفان
۵.۰k
۰۵ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.