اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرالمومنین
اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرالمومنین
-----------------------------------
همواره در سکوتم ،از داغ هجر رویت
فریادم از فراغت، دیگر صدا ندارد
شرمنده ی تو هستم ،گویی دلت شکستم
از دست ظلم اعداء دردت دوا ندارد
بر قبر بی نشانت حسرت به دل نشینم
قبرت عزیز حیدر شمعی چرا ندارد
ای کاش مرده بودم پیش از تو و پیمبر
این قوم بی مروّت میل وفا ندارد
از اشک روی زینب داغی به سینه دارم
گویی خبر زغربت در کربلا ندارد
ای کاش آیم امشب پیش تو مه جبینم
لبهای خشک وسردم ،جز این دعا ندارد
پر میکشم به سویت از داغ هجر رویت
کین خانه ی پر از غم بی تو صفا ندارد
قلب پر از امیدم بعد از تو نا امید است
چشمان پر ز دردم اشکی چرا ندارد
امشب دل صبورم غم را بهانه کرده
از بهر اشک و ناله ماتم سرا ندارد
زنجیر و میخ و مسمار بر زخم من نمک زد
دردا که این قبیله شرم و حیا ندارد
امشب دلم گوا است پر میکشم به سویت
جز دیدن نگاهت دردم دوا ندارد
زینب چه بی قرار است از بی قراری من
گوید مرو پدر جان ظالم حیا ندارد
شمشیر ابن ملجم آماده ی فرود است
این مرد نامسلمان ترس از خدا ندارد
گویم عزیز بابا این قلب بی قرارم
از شوق روی زهرا در سینه جا ندارد
دشمن کمین نشسته تا جان من بگیرد
جز کشتن من امشب در سر هوا ندارد
امشب غمم سر آید میبینمت دو باره
این قلب بی قرارم طاقت چرا ندارد
شمشیر ابن ملجم، فرق مرا دو تا کن
چون حکمت اللهی چون و چرا ندارد
فزت و ورب کعبه شد ذکر آخر من
حتی بهشت اعلا بی تو صفا ندارد
هجر تو نازنینم بی تاب عالمم کرد
گویی نماز آخر دیگر قضا ندارد
زینب دلش شکسته از داغ فرق خونی
کین زخم کاریِ سر دیگر شفا ندارد
من خسته ام ز دنیا ،از دست ظلم اعداء
در این زمانه حتی ،یک تن وفا ندارد
-----------------------------------
همواره در سکوتم ،از داغ هجر رویت
فریادم از فراغت، دیگر صدا ندارد
شرمنده ی تو هستم ،گویی دلت شکستم
از دست ظلم اعداء دردت دوا ندارد
بر قبر بی نشانت حسرت به دل نشینم
قبرت عزیز حیدر شمعی چرا ندارد
ای کاش مرده بودم پیش از تو و پیمبر
این قوم بی مروّت میل وفا ندارد
از اشک روی زینب داغی به سینه دارم
گویی خبر زغربت در کربلا ندارد
ای کاش آیم امشب پیش تو مه جبینم
لبهای خشک وسردم ،جز این دعا ندارد
پر میکشم به سویت از داغ هجر رویت
کین خانه ی پر از غم بی تو صفا ندارد
قلب پر از امیدم بعد از تو نا امید است
چشمان پر ز دردم اشکی چرا ندارد
امشب دل صبورم غم را بهانه کرده
از بهر اشک و ناله ماتم سرا ندارد
زنجیر و میخ و مسمار بر زخم من نمک زد
دردا که این قبیله شرم و حیا ندارد
امشب دلم گوا است پر میکشم به سویت
جز دیدن نگاهت دردم دوا ندارد
زینب چه بی قرار است از بی قراری من
گوید مرو پدر جان ظالم حیا ندارد
شمشیر ابن ملجم آماده ی فرود است
این مرد نامسلمان ترس از خدا ندارد
گویم عزیز بابا این قلب بی قرارم
از شوق روی زهرا در سینه جا ندارد
دشمن کمین نشسته تا جان من بگیرد
جز کشتن من امشب در سر هوا ندارد
امشب غمم سر آید میبینمت دو باره
این قلب بی قرارم طاقت چرا ندارد
شمشیر ابن ملجم، فرق مرا دو تا کن
چون حکمت اللهی چون و چرا ندارد
فزت و ورب کعبه شد ذکر آخر من
حتی بهشت اعلا بی تو صفا ندارد
هجر تو نازنینم بی تاب عالمم کرد
گویی نماز آخر دیگر قضا ندارد
زینب دلش شکسته از داغ فرق خونی
کین زخم کاریِ سر دیگر شفا ندارد
من خسته ام ز دنیا ،از دست ظلم اعداء
در این زمانه حتی ،یک تن وفا ندارد
۴.۶k
۲۶ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.