نخــلِ طـوفان زده آخـر ثمرش میریزد
نخــلِ طـوفان زده آخـر ثمرش میریزد
زودتر از ثــمرش،برگــــ و بـرش میریزد
یـاکریمی که غـــمِ جفتِـــ خودش را بیند
قفســش لانــه شود،زود پَــرَش میریزد
پهلوانی که خجالتــــ زده ی بانـویی استــــ
مثل کوهی که شکستــــ از کمرش می ریزد
دخترش نالــه یِ جبریل شنید و افتـــاد
سقفــــ خانه به سرش،در نظرش میریزد
ایستاده است دَمِ در که بیــاید بـــابــا
نمکــــ انگار به زخمِ جگرش میریزد
دو پـســر زیرِ بغلهای پـــدر را دارند
خونش از مسجد وِ دیوار دَرَش میریزد
می کشد روی زمین پا و سَرَش پایین استـــ
وای هر نیـــــم قدم فرقِ ســرش میریزد
کربـــ ـلا کار که برعکس شد و خواهر دید
پــدری با دو پســـر اشکِـــــ ترش میریزد
اکبرش را که بغل کرد تنش ماند زمین
دید حتی به تِکانــی پسرش میریزد
فقط از قامتِــــ او مختصری باقی ماند
دید تا خیـــمه همین مختصرش میریزد
ایستاده است سنان تا که حــــرم هم بینند
لخته خون های علی از تبرش میریزد...
زودتر از ثــمرش،برگــــ و بـرش میریزد
یـاکریمی که غـــمِ جفتِـــ خودش را بیند
قفســش لانــه شود،زود پَــرَش میریزد
پهلوانی که خجالتــــ زده ی بانـویی استــــ
مثل کوهی که شکستــــ از کمرش می ریزد
دخترش نالــه یِ جبریل شنید و افتـــاد
سقفــــ خانه به سرش،در نظرش میریزد
ایستاده است دَمِ در که بیــاید بـــابــا
نمکــــ انگار به زخمِ جگرش میریزد
دو پـســر زیرِ بغلهای پـــدر را دارند
خونش از مسجد وِ دیوار دَرَش میریزد
می کشد روی زمین پا و سَرَش پایین استـــ
وای هر نیـــــم قدم فرقِ ســرش میریزد
کربـــ ـلا کار که برعکس شد و خواهر دید
پــدری با دو پســـر اشکِـــــ ترش میریزد
اکبرش را که بغل کرد تنش ماند زمین
دید حتی به تِکانــی پسرش میریزد
فقط از قامتِــــ او مختصری باقی ماند
دید تا خیـــمه همین مختصرش میریزد
ایستاده است سنان تا که حــــرم هم بینند
لخته خون های علی از تبرش میریزد...
۶۳۵
۲۸ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.