آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی
آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی
بی وفا حالا که عطشانت شدم سیر آمدی
سال ها در اوج تنهایی مرا یادت نبود
حال من پر ز همه و غرق شهرت آمدی
آنهمه بی اعتنا چش چرانی کردی
در قفس باز
شیر آمدی
در شگفتم با خبر بودی دلم خون است و باز
غرق خون بودم ولی خندیدی نیامدی
حال گوش کن به ضرب شمشیرم نا رفیق
به خودت مینازی و در پیچ و تابی خب که چه
رویت هر سو کنی باز میبینی مرا
در قدم برداشتن در شتابی خب که چه
من که جز بوسه ندارم هیچ کاری با لبم
اینهمه لب میگزی در اضطرابی خب که چه
بی وفا حالا که عطشانت شدم سیر آمدی
سال ها در اوج تنهایی مرا یادت نبود
حال من پر ز همه و غرق شهرت آمدی
آنهمه بی اعتنا چش چرانی کردی
در قفس باز
شیر آمدی
در شگفتم با خبر بودی دلم خون است و باز
غرق خون بودم ولی خندیدی نیامدی
حال گوش کن به ضرب شمشیرم نا رفیق
به خودت مینازی و در پیچ و تابی خب که چه
رویت هر سو کنی باز میبینی مرا
در قدم برداشتن در شتابی خب که چه
من که جز بوسه ندارم هیچ کاری با لبم
اینهمه لب میگزی در اضطرابی خب که چه
۹۸۴
۲۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.