قسمت بعدی فیک اکسو گمشده
قسمت بعدی فیک اکسو گمشده
#کای #اکسو #فیک #رمان #exo #kai
نویسنده : کیم مین کی
و اون دوتا رو میکشه....وقتی پدربزرگ از اون پسر درمورد برادراش سوال میکنه جواب میده که در یک گردش برادر کوچیکتر تو رودخونه میفته و برادر وسطی برای نجات اون میره اما هر دو غرق میشن ....
من ادامه دادم : چند سال از مرگ اون دوتا برادر گذشت ، مامان بزرگ از مرگ اون دو پسر افسرده و دیوونه میشه طوریکه کسی نمیتونسته اون رو کنترل کنه ، پسر بزرگتر از افسردگی و دیوانگی مادرش رنج میبره ، تا اینکه اون بد جور معتاد میشه ، از پدرش میخواد که اجازه بده اون دختر باهاش ازدواج کنه اما پدرش اون دختر رو از کارخونه بیرون میکنه و مجبورش میکنه ازدواج کنه
یک سال بعد ،اون دختر ازدواج میکنه و پسر بزرگتر که این ماجرا رو میشنوه ، اون دختر رو پیدا میکنه اون زمان به قدری مصرف میکرده که حتی نمیتونسته درست راه بره و چشماشو باز نگه داره ، اون دختر رو یک شب به زیرزمین همین خونه میاره و اونجا اون رو میکشه
اینکه چطور و چرا کشته شده کسی نمیدونه؟
تائو زار میزد و میلرزید
نانا : تائو یا خوبی؟؟؟
سوهو : با این داستانی که جینی و مین کی تعریف کردن ، باید خوب باشه؟
چانیول : میخواید بگید این شبه روح همون دختر..؟؟؟
جین : اره ، چون اون دختر وقتی که مرده ، باردار بوده و میگن روحش اینجا مونده تا ازما انتقام خودش و بچشو بگیره
_شنیدم هر سال که از مردنش میگذره ، صدای ناله ی خودش و بچش همه ادمای داخل این خونه رو از خواب بیدار میکنه ، و مادرش برای اینکه اون رو اروم کنه مجبوره وارد خونه بشه و یکی از آدمای داخل این خونه رو بکشه
دی او : این خیلی وحشتناکه
شیومین : شما نمیترسید؟؟
جین : نمیترسیم؟؟؟ سال قبل دقیقا همین موقع بود ما طبقه بالا داخل اتاق هامون خواب بودیم دم دمای صبح بود که صدای گریه ی یه بچه رو شنیدیم ، گریش خیلی غیر عادی بود ، اصلا شبیه گریه ی یک بچه نبود ، اون شب مادربزرگم پیشمون بود ، حدود نیم ساعت از گریه کردن اون بچه میگذشت تا اینکه دیگه صداشو نشنیدیم ، خوابیدیم. صبح که بیدار شدیم فهمیدیم دیشب مادر بزرگ بعد از شنیدن صدای گریه اون بچه نفسش بند اومده و از دنیا رفته...!
لوهان : چ...چی؟؟؟ یعنی الان یکسال از اون ماجرا میگذره و امشب..؟؟؟ ما؟؟؟؟ میخواد مارو بکشه؟
_البته هنوز صدای گریه ی اون بچه نیومده
نانا : جینی یا ، راست میگی؟ پس مادر بزرگت بخاطر این مرد؟ پس چرا گفتن تو خواب سکته کرده؟
جین : اگه ما به کسی میگفتیم به نظرت کسی حاضر میشد از اون به بعد تو این محله زندگی کنه؟
نانا : میترسم...بیاید بریم خونه ما...
_راهی نداریم هر جایی بریم دنبال ما میاد ، صدای اون بچه به قدری بلند میشه که گوش ادم از شنیدنش درد میگیره ، گریه هاش خیلی وحشتناکه
چن : کریس یا ، بیا برگردیم کره
کریس : نه ، میمونیم ، ماکه مقصر اصلی نیستیم .!!!
ده دقیقه گذشت و مثل سال قبل صدای گریه های وحشتناک اون بچه از زیر زمین بلند شد ، مادرش فریاد میزد و سرو صدا میکرد ، حالا اون به یه خوناشام وحشتناک تبدیل شده بود
چانیول : جینی یا ، پدربزرگتون زنده هست؟
جین : اره ، چطور؟
چانیول : شاید با ما کاری نداشته باشه و اومده باشه سراغ پدربزرگتون
_پدر بزرگ ما اینجا نیست ، سال قبل بعد از فوت مادر بزرگ ، از ایران رفت ،با عمه کوچیکمون آلمان زندگی میکنه .
لی : یک سوال برام پیش اومد...
جین : بپرس
لی : این شبه جون اون پسر که قاتلش بود رو ازش گرفت؟
_خب...شنیدم که تا پنج سال جسد اون زن توی زیر زمین ما بوده ، یک روز که مادر اون پسر به زیر زمین میره بوی وحشتناکی به بینیش میرسه ، از پسرش دلیل این بو رو میپرسه و اون میگه که دلیلش زباله هایی اند که داخل زیر زمین هست
جین ادامه داد : روز بعد اون پسر میره که جسد رو توی فضای خاکی زیر زمین خاک کنه، زمانی که داره اون جسد رو خاک میکنه ، یک نفر اونو داخل قبر اون دختر میکشه و روی سرش خاک میریزه و زنده به گورش میکنه ، دو ماه بعد معلوم میشه که اون در قسمت خاکی زیر زمین مرده
دی او : خدا رحم کنه ، ناله های اون شروع شده
سهون : حالا چکار کنیم؟؟؟ ناله های اون بچه داره منو ازار میده
_شما نگران نباشید ، من میرم با اون حرف میزنم....نه من و جین در اون ماجرا دست داشتیم و نه شماها ، باهاش صحبت میکنم
بکهیون : چی؟ میخوای با یه شبه حرف بزنی؟ خخخخ
نانا : اگه اون قبول نکرد چی؟
جین : اگه قبول نکرد....یکیمون باید قربانی بشه
نانا : چی میگی؟
_نترس ، اون قربانی تو نیستی ، من میرم اگه قبول نکرد منو میکشه ، اگه قبول کرد بر میگردم
جین اشک تو چشماش جمع شده بود و اومد بغلم کرد تا میتونست گریه کرد ، نتونستم تحمل کنم ، چند قطره اشک ریختم و بعد رفتم
سهون : مین کیا....
_بله؟
سهون : برگرد
بهش چشمک و لبخند زدم و رفت
#کای #اکسو #فیک #رمان #exo #kai
نویسنده : کیم مین کی
و اون دوتا رو میکشه....وقتی پدربزرگ از اون پسر درمورد برادراش سوال میکنه جواب میده که در یک گردش برادر کوچیکتر تو رودخونه میفته و برادر وسطی برای نجات اون میره اما هر دو غرق میشن ....
من ادامه دادم : چند سال از مرگ اون دوتا برادر گذشت ، مامان بزرگ از مرگ اون دو پسر افسرده و دیوونه میشه طوریکه کسی نمیتونسته اون رو کنترل کنه ، پسر بزرگتر از افسردگی و دیوانگی مادرش رنج میبره ، تا اینکه اون بد جور معتاد میشه ، از پدرش میخواد که اجازه بده اون دختر باهاش ازدواج کنه اما پدرش اون دختر رو از کارخونه بیرون میکنه و مجبورش میکنه ازدواج کنه
یک سال بعد ،اون دختر ازدواج میکنه و پسر بزرگتر که این ماجرا رو میشنوه ، اون دختر رو پیدا میکنه اون زمان به قدری مصرف میکرده که حتی نمیتونسته درست راه بره و چشماشو باز نگه داره ، اون دختر رو یک شب به زیرزمین همین خونه میاره و اونجا اون رو میکشه
اینکه چطور و چرا کشته شده کسی نمیدونه؟
تائو زار میزد و میلرزید
نانا : تائو یا خوبی؟؟؟
سوهو : با این داستانی که جینی و مین کی تعریف کردن ، باید خوب باشه؟
چانیول : میخواید بگید این شبه روح همون دختر..؟؟؟
جین : اره ، چون اون دختر وقتی که مرده ، باردار بوده و میگن روحش اینجا مونده تا ازما انتقام خودش و بچشو بگیره
_شنیدم هر سال که از مردنش میگذره ، صدای ناله ی خودش و بچش همه ادمای داخل این خونه رو از خواب بیدار میکنه ، و مادرش برای اینکه اون رو اروم کنه مجبوره وارد خونه بشه و یکی از آدمای داخل این خونه رو بکشه
دی او : این خیلی وحشتناکه
شیومین : شما نمیترسید؟؟
جین : نمیترسیم؟؟؟ سال قبل دقیقا همین موقع بود ما طبقه بالا داخل اتاق هامون خواب بودیم دم دمای صبح بود که صدای گریه ی یه بچه رو شنیدیم ، گریش خیلی غیر عادی بود ، اصلا شبیه گریه ی یک بچه نبود ، اون شب مادربزرگم پیشمون بود ، حدود نیم ساعت از گریه کردن اون بچه میگذشت تا اینکه دیگه صداشو نشنیدیم ، خوابیدیم. صبح که بیدار شدیم فهمیدیم دیشب مادر بزرگ بعد از شنیدن صدای گریه اون بچه نفسش بند اومده و از دنیا رفته...!
لوهان : چ...چی؟؟؟ یعنی الان یکسال از اون ماجرا میگذره و امشب..؟؟؟ ما؟؟؟؟ میخواد مارو بکشه؟
_البته هنوز صدای گریه ی اون بچه نیومده
نانا : جینی یا ، راست میگی؟ پس مادر بزرگت بخاطر این مرد؟ پس چرا گفتن تو خواب سکته کرده؟
جین : اگه ما به کسی میگفتیم به نظرت کسی حاضر میشد از اون به بعد تو این محله زندگی کنه؟
نانا : میترسم...بیاید بریم خونه ما...
_راهی نداریم هر جایی بریم دنبال ما میاد ، صدای اون بچه به قدری بلند میشه که گوش ادم از شنیدنش درد میگیره ، گریه هاش خیلی وحشتناکه
چن : کریس یا ، بیا برگردیم کره
کریس : نه ، میمونیم ، ماکه مقصر اصلی نیستیم .!!!
ده دقیقه گذشت و مثل سال قبل صدای گریه های وحشتناک اون بچه از زیر زمین بلند شد ، مادرش فریاد میزد و سرو صدا میکرد ، حالا اون به یه خوناشام وحشتناک تبدیل شده بود
چانیول : جینی یا ، پدربزرگتون زنده هست؟
جین : اره ، چطور؟
چانیول : شاید با ما کاری نداشته باشه و اومده باشه سراغ پدربزرگتون
_پدر بزرگ ما اینجا نیست ، سال قبل بعد از فوت مادر بزرگ ، از ایران رفت ،با عمه کوچیکمون آلمان زندگی میکنه .
لی : یک سوال برام پیش اومد...
جین : بپرس
لی : این شبه جون اون پسر که قاتلش بود رو ازش گرفت؟
_خب...شنیدم که تا پنج سال جسد اون زن توی زیر زمین ما بوده ، یک روز که مادر اون پسر به زیر زمین میره بوی وحشتناکی به بینیش میرسه ، از پسرش دلیل این بو رو میپرسه و اون میگه که دلیلش زباله هایی اند که داخل زیر زمین هست
جین ادامه داد : روز بعد اون پسر میره که جسد رو توی فضای خاکی زیر زمین خاک کنه، زمانی که داره اون جسد رو خاک میکنه ، یک نفر اونو داخل قبر اون دختر میکشه و روی سرش خاک میریزه و زنده به گورش میکنه ، دو ماه بعد معلوم میشه که اون در قسمت خاکی زیر زمین مرده
دی او : خدا رحم کنه ، ناله های اون شروع شده
سهون : حالا چکار کنیم؟؟؟ ناله های اون بچه داره منو ازار میده
_شما نگران نباشید ، من میرم با اون حرف میزنم....نه من و جین در اون ماجرا دست داشتیم و نه شماها ، باهاش صحبت میکنم
بکهیون : چی؟ میخوای با یه شبه حرف بزنی؟ خخخخ
نانا : اگه اون قبول نکرد چی؟
جین : اگه قبول نکرد....یکیمون باید قربانی بشه
نانا : چی میگی؟
_نترس ، اون قربانی تو نیستی ، من میرم اگه قبول نکرد منو میکشه ، اگه قبول کرد بر میگردم
جین اشک تو چشماش جمع شده بود و اومد بغلم کرد تا میتونست گریه کرد ، نتونستم تحمل کنم ، چند قطره اشک ریختم و بعد رفتم
سهون : مین کیا....
_بله؟
سهون : برگرد
بهش چشمک و لبخند زدم و رفت
۴۷.۳k
۲۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.