تو هَمان دیوار بُلند روبرویی
تو هَمان دیوار بُلند روبرویی
که از خَستگی صُبحگاه های طولانی مَدرسه سَر میچرخاندم
به سَمتش و آرزو میکردم کاش نزدیکم بود
تا تکیه میدادم به بودنش.
یا نه... تو آن سقف ِ سبز ِ شیبداری
که به وَقت رَگبارهای تُند بَهار میشود چَتر آدم های تَنهای خیابان.
یا از این هَم بهتر... تو خود ِ خود آن لَحظه ای
که در تاریکی شبانه اُتاق، ناگهان از کابوسی بیدار میشوی
و بَعد نَفَس میکشی؛ جانانه...آسوده... که آخیش!
همه اش خواب بود!
[میدانی؟ تو هَمان خیال ِ راحت ِ بعد از هر کابوسی]
همانقدر امن...همانقدر آرام ~. ..×
[ مهشاد هاشمی ]
که از خَستگی صُبحگاه های طولانی مَدرسه سَر میچرخاندم
به سَمتش و آرزو میکردم کاش نزدیکم بود
تا تکیه میدادم به بودنش.
یا نه... تو آن سقف ِ سبز ِ شیبداری
که به وَقت رَگبارهای تُند بَهار میشود چَتر آدم های تَنهای خیابان.
یا از این هَم بهتر... تو خود ِ خود آن لَحظه ای
که در تاریکی شبانه اُتاق، ناگهان از کابوسی بیدار میشوی
و بَعد نَفَس میکشی؛ جانانه...آسوده... که آخیش!
همه اش خواب بود!
[میدانی؟ تو هَمان خیال ِ راحت ِ بعد از هر کابوسی]
همانقدر امن...همانقدر آرام ~. ..×
[ مهشاد هاشمی ]
۱.۳k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.