Part 101
#Part_101
برای لحظه ای حس از بدنم رفت و باعث شد روی زمین بیفتم
صدای پچ پچ ها قطع شده بود و حتی از هیراد هم صدایی درنمیومد
حالم که بهتر شد تونستم چشم هام رو بازکنم
اولین چیزی که دیدم چهره ی هیراد بود که توی دو سانتی صورتم متوقف شده بود و نگاهم می کرد
تو حال خودش نبود
یکم که نگاهش کردم زیر لب زمزمه کرد
_ملودی
ترجیح دادم ساکت بمونم تا واکنشش رو ببینم
بیشتر ازاینکه درباده ی اتفاقی که افتاد کنجکاو باشم؛ دعا می کردم که هیراد دست از سرم برداره
با حس خیسی زیر پام نگاهم به لکه های خون روی لباسم افتاد
حتی از دیدنشونم حالم بهم می خورد
لعنت بهت. لعنت
با رسیدن خون به زیر پای هیراد از شوک در اومد و به لکه های خون نگاه کرد
#Part_102
دستشو دورم انداخت و توی حموم رفت
خشک شده بودم و ساکت به کارهاش خیره شده بودم
از حموم بیرون رفت و بعد از چند لحظه با جعبه کمک های اولیه برگشت
دستشو به شلوارم گرفت و خواست درش بیاره که باصدای لرزونی گفتم
_نه
کلافه پوفی کشید
_کاریت ندارم یه پانسمان ساده ست
با دیدن مخالفت دوباره م؛ از حموم بیرون رفت و گلاره رو صدا زد
انتظار نداشتم اینکار رو بکنه و به خواستم احترام بذاره
پوزخندی زدم. هه اره احترام گذاشت. خیلیم گذاشت!
با اومدن گلاره بی رمق نگاهش کردم
هینی گفت و سمتم اومد. چشم هام رو بستم تا کارش رو انجام بده
درد امونم رو بریده بود و با گاز گرفتن لبم خودمو کنترل می کردم
پانسمانم که عوض شد گلاره با اب ولرم اطراف پاهام رو هم شست و با کمکش تو رختخواب برگشتم
پتو رو روم کشید و کنارم نشست
نگاهش روی نقطه نامعلومی خشک شده بود و زیر لب چیزایی رو زمزمه می کرد
دستشو چنگ زدم که بهم نگاه کرد
_جونم عزیزم؟ چی شده. درد داری؟
#Part_103
به سختی زمزمه کردم
_پیشم بمون
دستمو نوازش کرد و گفت
_آروم باش. پیشتم
با حرفش آرامش خاصی گرفتم
چشم هام کم کم بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم
***
چند روز گذشت و هیراد دیگه کاری بهم نداشت. حتی اصراری هم به کار کردنم نمی کرد و یه جورایی از روبرو شدن باهام طفره میرفت
زخمم بهتر شده بود و کبودی های روی بدنم کمتر!
توی آشپزخونه مشغول خرد کردن سبزی بودم که صدای اذان بلند شد
گلاره سمت گوشیش رفت و صدارو قطع کرد
_تازه برنامشو گرفتم. امکانات جالبی داره
زیر لب اوهومی زمزمه کردم و ازجام بلند شدم
گلاره باتعجب گفت
_کجا؟
درحالی که سمت اتاقم می رفتم گفتم
_زود برمی گردم.
دستی به سجاده ی پهن شده کشیدم و چشم هام رو بستم و زیرلب مشغول زمزمه های پر از بغضم شدم
خیلی وقت بود اینجوری دعا نکرده بودم
با شنیدن صدای ضعیفی که از بیرون اتاق میومد کنجکاو از جام بلند شدم و سرکی به بیرون کشیدم
#Part_104
صدا از ته راهرو میومد. اتاق هیراد!
داخل برگشتم و جا نمازمو جمع کردم و زیرلب گفتم
_امشب دیگه غسل میکنم و میام نماز.باشه؟
و بلافاصله از اتاق بیرون رفتم
انگار صدای آهنگ بود. پاورچین پاورچین سپت اتاق هیراد رفتم و گوشمو به در اتاقش چسبوندم
با صدای گیتار توی خلسه فرو رفتم
چه قشنگ گیتار میزد!
"_پای من نسوز
خیال نکن که عاشقت بشم یه روز
با اینکه رفتم ولی فکرتم هنوز
پای من نسوز
خودخوری نکن
تو زندگیتو پای من حروم نکن
دیگه گذشته ها رو آرزو نکن
خودخوری نکن
بعد ازتو
چه زجری داره زندگی نمیگذره
همینکه تنها باشم خیلی بهتره
خیلی بهتره..."
چه صدای قشنگی داشت!
محو صداش شده بودم که با باز شدن ناگهانی در...
#Part_105
با باز شدن ناگهانی در تعادلمو از دست دادم و توی بغل هیراد افتادم
هینی کشیدم و خواستم عقب بکشم که دست هاش دورم حلقه شد
صدای دو رگه ش جوری بود که انگار گریه کرده باشه
_عطر موهات هم شبیهه همونه
چشم هام از تعجب گرد شد
جانم؟! عطر موهام! انگار تو حال خودش نبود که این چرت و پرت ها رو می گفت!
فشاری به سینش دادم و از تو بغلش بیرون اومدم
بهم خیره شد و پرسید
_اینجا چکار میکنی؟
تازه متوجه چشم های قرمزش شدم.
سکوتم رو که دید با پوزخند گفت
_بار دیگه فضول بازیات رو ببینم تضمین نمی کنم ازت بگذرم خانوم کوچولو
خودمو جمع و جور کردم و گفتم
_فقط اومده بودم که بگم نهار آمادست.
و بدون اینکه بهش فرصت حرف زدن بدم سمت پله ها دویدم
میز رو هول هولکی چیدم. منتظر اومدن هیراد نموندم و توی آشپزخونه پیش گلاره برگشتم
_آخیش تموم شد
گلاره خندید و گفت
_خسته نباشی عزیزکم
#Part_106
زبونمو در اوردم و در جوابش گفتم
_وای مرسی که گفتی. الان دیگه خسته نیستم!
گلاره چشمکی زد و گفت
_میبینم که زبون دراز هم شدی. چشمم روشن!
زبون دیگه ای درآوردم و سر سفره نشستم
نهار قرمه سبزی بود و بخاطر کمر درد گلاره تقریبا همشو خودم درست کرده بودم
حتی دیدن خورشت ها هم آب دهنمو راه انداخته بود
با ولع مشغول خوردن شدم جوری که گلاره خندش گرفته بود
_یه جور می خوری انگار از قحط
برای لحظه ای حس از بدنم رفت و باعث شد روی زمین بیفتم
صدای پچ پچ ها قطع شده بود و حتی از هیراد هم صدایی درنمیومد
حالم که بهتر شد تونستم چشم هام رو بازکنم
اولین چیزی که دیدم چهره ی هیراد بود که توی دو سانتی صورتم متوقف شده بود و نگاهم می کرد
تو حال خودش نبود
یکم که نگاهش کردم زیر لب زمزمه کرد
_ملودی
ترجیح دادم ساکت بمونم تا واکنشش رو ببینم
بیشتر ازاینکه درباده ی اتفاقی که افتاد کنجکاو باشم؛ دعا می کردم که هیراد دست از سرم برداره
با حس خیسی زیر پام نگاهم به لکه های خون روی لباسم افتاد
حتی از دیدنشونم حالم بهم می خورد
لعنت بهت. لعنت
با رسیدن خون به زیر پای هیراد از شوک در اومد و به لکه های خون نگاه کرد
#Part_102
دستشو دورم انداخت و توی حموم رفت
خشک شده بودم و ساکت به کارهاش خیره شده بودم
از حموم بیرون رفت و بعد از چند لحظه با جعبه کمک های اولیه برگشت
دستشو به شلوارم گرفت و خواست درش بیاره که باصدای لرزونی گفتم
_نه
کلافه پوفی کشید
_کاریت ندارم یه پانسمان ساده ست
با دیدن مخالفت دوباره م؛ از حموم بیرون رفت و گلاره رو صدا زد
انتظار نداشتم اینکار رو بکنه و به خواستم احترام بذاره
پوزخندی زدم. هه اره احترام گذاشت. خیلیم گذاشت!
با اومدن گلاره بی رمق نگاهش کردم
هینی گفت و سمتم اومد. چشم هام رو بستم تا کارش رو انجام بده
درد امونم رو بریده بود و با گاز گرفتن لبم خودمو کنترل می کردم
پانسمانم که عوض شد گلاره با اب ولرم اطراف پاهام رو هم شست و با کمکش تو رختخواب برگشتم
پتو رو روم کشید و کنارم نشست
نگاهش روی نقطه نامعلومی خشک شده بود و زیر لب چیزایی رو زمزمه می کرد
دستشو چنگ زدم که بهم نگاه کرد
_جونم عزیزم؟ چی شده. درد داری؟
#Part_103
به سختی زمزمه کردم
_پیشم بمون
دستمو نوازش کرد و گفت
_آروم باش. پیشتم
با حرفش آرامش خاصی گرفتم
چشم هام کم کم بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم
***
چند روز گذشت و هیراد دیگه کاری بهم نداشت. حتی اصراری هم به کار کردنم نمی کرد و یه جورایی از روبرو شدن باهام طفره میرفت
زخمم بهتر شده بود و کبودی های روی بدنم کمتر!
توی آشپزخونه مشغول خرد کردن سبزی بودم که صدای اذان بلند شد
گلاره سمت گوشیش رفت و صدارو قطع کرد
_تازه برنامشو گرفتم. امکانات جالبی داره
زیر لب اوهومی زمزمه کردم و ازجام بلند شدم
گلاره باتعجب گفت
_کجا؟
درحالی که سمت اتاقم می رفتم گفتم
_زود برمی گردم.
دستی به سجاده ی پهن شده کشیدم و چشم هام رو بستم و زیرلب مشغول زمزمه های پر از بغضم شدم
خیلی وقت بود اینجوری دعا نکرده بودم
با شنیدن صدای ضعیفی که از بیرون اتاق میومد کنجکاو از جام بلند شدم و سرکی به بیرون کشیدم
#Part_104
صدا از ته راهرو میومد. اتاق هیراد!
داخل برگشتم و جا نمازمو جمع کردم و زیرلب گفتم
_امشب دیگه غسل میکنم و میام نماز.باشه؟
و بلافاصله از اتاق بیرون رفتم
انگار صدای آهنگ بود. پاورچین پاورچین سپت اتاق هیراد رفتم و گوشمو به در اتاقش چسبوندم
با صدای گیتار توی خلسه فرو رفتم
چه قشنگ گیتار میزد!
"_پای من نسوز
خیال نکن که عاشقت بشم یه روز
با اینکه رفتم ولی فکرتم هنوز
پای من نسوز
خودخوری نکن
تو زندگیتو پای من حروم نکن
دیگه گذشته ها رو آرزو نکن
خودخوری نکن
بعد ازتو
چه زجری داره زندگی نمیگذره
همینکه تنها باشم خیلی بهتره
خیلی بهتره..."
چه صدای قشنگی داشت!
محو صداش شده بودم که با باز شدن ناگهانی در...
#Part_105
با باز شدن ناگهانی در تعادلمو از دست دادم و توی بغل هیراد افتادم
هینی کشیدم و خواستم عقب بکشم که دست هاش دورم حلقه شد
صدای دو رگه ش جوری بود که انگار گریه کرده باشه
_عطر موهات هم شبیهه همونه
چشم هام از تعجب گرد شد
جانم؟! عطر موهام! انگار تو حال خودش نبود که این چرت و پرت ها رو می گفت!
فشاری به سینش دادم و از تو بغلش بیرون اومدم
بهم خیره شد و پرسید
_اینجا چکار میکنی؟
تازه متوجه چشم های قرمزش شدم.
سکوتم رو که دید با پوزخند گفت
_بار دیگه فضول بازیات رو ببینم تضمین نمی کنم ازت بگذرم خانوم کوچولو
خودمو جمع و جور کردم و گفتم
_فقط اومده بودم که بگم نهار آمادست.
و بدون اینکه بهش فرصت حرف زدن بدم سمت پله ها دویدم
میز رو هول هولکی چیدم. منتظر اومدن هیراد نموندم و توی آشپزخونه پیش گلاره برگشتم
_آخیش تموم شد
گلاره خندید و گفت
_خسته نباشی عزیزکم
#Part_106
زبونمو در اوردم و در جوابش گفتم
_وای مرسی که گفتی. الان دیگه خسته نیستم!
گلاره چشمکی زد و گفت
_میبینم که زبون دراز هم شدی. چشمم روشن!
زبون دیگه ای درآوردم و سر سفره نشستم
نهار قرمه سبزی بود و بخاطر کمر درد گلاره تقریبا همشو خودم درست کرده بودم
حتی دیدن خورشت ها هم آب دهنمو راه انداخته بود
با ولع مشغول خوردن شدم جوری که گلاره خندش گرفته بود
_یه جور می خوری انگار از قحط
۱۳.۱k
۰۶ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.