بعضی آدما هستن که باید مدام خودتو بهشون یادآوری کنی
بعضی آدما هستن که باید مدام خودتو بهشون یادآوری کنی
میگن دوستت دارن و پابندت میکنن
اما شاید تو اولویتای زندگیشون اون پایینا باشی
یا اونقدی خیالشون از داشتنت از موندنی بودنت راحت باشه که واست هیچ تلاشی نمیکنن
مدام باید بهشون بگی
ببین فلانی: منم هستما...یکم بیشتر حواست بهم باشه...یکم بیشتر بهم توجه کن
ببین من دوستت دارما...یخورده بیشتر مراقب قلبم باش،آخه اونقدر عزیزی که قلبم طاقت شکسته شدن به دست تو رو نداره...
مدام باید از زیر زبونشون دوستت دارم بیرون بکشی
فلانی؟؟ دوسم داری؟؟ چقدر برات مهمم؟؟
میگه آره عزیزم دوستت دارم خیلی زیاد برام مهمی...
میگه هااا، اما نمیدونم چرا به دل نمیشینه...شاید چون حرفی که با عمل همراه نیست ارزشی نداره...
تا یه مدت این بعضی هارو میذاری گوشه ی قلبت و شروع میکنی به دوست داشتنشون...
عشقی که اون بهت نمیده رو جاش تو به اون هدیه میدی...
هی میگی اشکالی نداره همین که کنارمه کافیه!!!
اون میشکنه تو بند میزنی...
اون خراب میکنه تو ترمیم میکنی...
جور اونم تو میکشی
با کم بودناش کنار میای...خطاهاشو صدبار میبخشی...
واسه تموم کاراش توجیه منطقی میسازی و خودتو گول میزنی!
عشقشو بروز نمیده میگی خب بلد نیست ابراز کنه،اگه دوسم نداشت که کنارم نمیموند...
دلتو میشکنه میگی خب عصبی شد همه عصبی میشن
خطا میکنه میگی خب آدمه دیگه جایز الخطاست...
گاهی حتی همه ی تقصیرا رو میندازی گردن خودت
اما خب احساس همه ی آدما یه دکمه داره
که بعد از یه مدت طولانی صبر، وقتی خستن از دیده نشدن ها وشکسته شدن ها اون دکمه به طور خودکار فعال میشه و شمارش معکوس واسه خنثی شدن احساست آغاز...
وقتی به صفر رسید یهو بی حس میشی
انگار به تمام حسات،دلخوشیات و خلاصه همه چی لیدوکائین تزریق شده باشه...میدونی یه حجم عظیم از درد تو قلبته و درونت خلائی از حسرت داری اما دیگه حسش نمیکنی یا شایدم خودت خواستی که بی تفاوت بشی
بی تفاوتی خطرناک ترین حسه
چون بعد از اون زنده ای اما زندگی نمیکنی
کم کم فاصله میگیری
از خودت
از آدما
و از زندگی...
میگن دوستت دارن و پابندت میکنن
اما شاید تو اولویتای زندگیشون اون پایینا باشی
یا اونقدی خیالشون از داشتنت از موندنی بودنت راحت باشه که واست هیچ تلاشی نمیکنن
مدام باید بهشون بگی
ببین فلانی: منم هستما...یکم بیشتر حواست بهم باشه...یکم بیشتر بهم توجه کن
ببین من دوستت دارما...یخورده بیشتر مراقب قلبم باش،آخه اونقدر عزیزی که قلبم طاقت شکسته شدن به دست تو رو نداره...
مدام باید از زیر زبونشون دوستت دارم بیرون بکشی
فلانی؟؟ دوسم داری؟؟ چقدر برات مهمم؟؟
میگه آره عزیزم دوستت دارم خیلی زیاد برام مهمی...
میگه هااا، اما نمیدونم چرا به دل نمیشینه...شاید چون حرفی که با عمل همراه نیست ارزشی نداره...
تا یه مدت این بعضی هارو میذاری گوشه ی قلبت و شروع میکنی به دوست داشتنشون...
عشقی که اون بهت نمیده رو جاش تو به اون هدیه میدی...
هی میگی اشکالی نداره همین که کنارمه کافیه!!!
اون میشکنه تو بند میزنی...
اون خراب میکنه تو ترمیم میکنی...
جور اونم تو میکشی
با کم بودناش کنار میای...خطاهاشو صدبار میبخشی...
واسه تموم کاراش توجیه منطقی میسازی و خودتو گول میزنی!
عشقشو بروز نمیده میگی خب بلد نیست ابراز کنه،اگه دوسم نداشت که کنارم نمیموند...
دلتو میشکنه میگی خب عصبی شد همه عصبی میشن
خطا میکنه میگی خب آدمه دیگه جایز الخطاست...
گاهی حتی همه ی تقصیرا رو میندازی گردن خودت
اما خب احساس همه ی آدما یه دکمه داره
که بعد از یه مدت طولانی صبر، وقتی خستن از دیده نشدن ها وشکسته شدن ها اون دکمه به طور خودکار فعال میشه و شمارش معکوس واسه خنثی شدن احساست آغاز...
وقتی به صفر رسید یهو بی حس میشی
انگار به تمام حسات،دلخوشیات و خلاصه همه چی لیدوکائین تزریق شده باشه...میدونی یه حجم عظیم از درد تو قلبته و درونت خلائی از حسرت داری اما دیگه حسش نمیکنی یا شایدم خودت خواستی که بی تفاوت بشی
بی تفاوتی خطرناک ترین حسه
چون بعد از اون زنده ای اما زندگی نمیکنی
کم کم فاصله میگیری
از خودت
از آدما
و از زندگی...
۲۶.۶k
۱۸ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.