پارت 107: (جونگ کوک)
پارت 107: (جونگ کوک)
حتی نمیفهمیدم چطوری دارم ماشینو میرونم. اینقد بدنم ول بود و بی جون که حتی نمیتونستم پدالو فشار بدم. دائم از توی ایینه نگاش میکردم. با سرعت میرفتم و فقط میخاستم سریع به بیمارستان برسم. بعد از رسیدن ماسکمو زدمو گائولو بغل کردم با سرعت راه میرفتم. بعد ازون توی بیمارستان بستری شد و سرم بهش وصل کردن. الان به هوش نبود. ازونجایی که بیمارستان خصوصی بود توی راهرویی که اتاق گائول بود هیچکس دیگه ای نبود. همینطور توی راهرو راه میرفتم و از پشت شیشه م
نگاهش میکردم. من چیکار کردم!؟ چی گفتم؟! هر جوری فکر میکردم حتی به زبون اوردنه کلمه ی متأسفم زشت و زننده به نظر میرسید. این بار واقعا مثله دفه های قبل نبود. خیلی فرق میکرد. نمیخام به یاد بیارم که چیا بهش گفتم.
تهیونگ با دو تا لیوان قهوه به سمتم اومد.
وی:هعی یکم بشین اونوقت تالا داری راه میری! به حرفش گوش کردمو روی صندلی نشستم اونم کنارم نشست. لیوان قهوه رو ازش گرفتم. سرمو به دیوار چسبوندم. چشمامو بستم. وی: هعی جونگ کوک تو خوبی؟! اروم و زیر لب گفتم: میتونم خوب باشم!؟ من کاری کردم که اون بخاد خود کشی کنه! اونوقت الان خوبم؟
وی: جونگ کوک بهش فکر نکن. تو هم حق داشتی. من:حتی نمیتونم بگم حق داشتم. ته من همه چیو از ریشه خراب کردم! همه چیو! انگار که یه کوزه شراب نابو بزنی بشکونی. اون چه گناهی داشت؟! حتی اشتباهی نکرده بود که بخاد تقاص پس بده بدی در حقش کردم که حتی اگه اون ببخشه خودم نمیتونم ببخشم. وی: جونگ کوک! ادما اشتباه زیاد میکنن! من: هر اشتباهی هم قابل بخشش نیست. هر اشتباهی با گفتن متأسفم بخشیده نمیشه. هیچ قلب شکسته ای با گفتن منو ببخش ترمیم نمیشه. ته...من بد اونو شکوندم! خیلی بد...... تهیونگ دستشو روی پام گذاشت. وی: فعلا نمیخاد بهش فک کنی کوک..... یهو نگاهم به گائول افتاد و دیدم بیدار شده. من: ته گائول بیدار شده حتما ترسیده برو پیشش برو.
(تهیونگ)
وقتی فهمیدم بیدار شده با عجله سمت اتاق رفتمو درو باز کردم. رنگش پریده بود نگاه مهربونی بهش کردم. با پریشونی پرسید: من اینجا چیکار میکنم؟! کی اوردم اینجا؟ رفتمو کنارش نشستم موهاشو نوازش کردم. من:هیش....من اوردمت. یهو از هوش رفتی. هنوزم ترسیده به نظر میومد. انگار میخاست چیزی بگه ولی لباش میلرزید خیلی ترسیده بود. سریع سرشو توی آغوشم گرفتمو موهاشو نوازش کردم. من: آروم گائولا....آروم...... بغضش ترکید و گریه کرد. صداش میلرزید. با هق هق گفت: تهیونگ.......خیلی ترسیدم....خیلی وحشتناک بود.......میترسم....
همچنان گریه میکرد. من: چیزی نیست عزیزم...چیزی نیست....همه چی تموم شد. من اینجام.... سرشو توی دستام گرفتمو اشکاشو پاک کردم. رفتم جلو و گونشو بوسیدم.
من: گائولا تو الان خیلی ضعیفی باید استراحت کنی من میرم بیرون. تو بخاب کاری داشتی صدام کن خوب؟!
اروم اروم سرشو تکون داد. بلند شدمو بیرون رفتم جونگ کوک پشت در بود.
(جونگ کوک)
با دیدن ته رفتمو روی صندلی نشستم. اون گونه گائولو بوسید. چقد ارزو میکردم من جای اون میبوسیدمش. تهیونگم نشست. من: حالش خوبه؟! وی: خوبه فقط کمی ترسیده که طبیعیه. من: مایه ارامشه....خوش به حالت ته. وی: چرا؟! من: تو گونشو بوسیدی. کاش من جای تو بودم. نیشخندی زد. وی: اره من بوسیدمش! تو که الان نمیتونی ببوسیش! من: شاید کلا نتونم دیگه ببوسمش! خندید و با لحن تمسخر گفت: خوب الان تنها کاری که میتونی بکنی اینکه تو منو ببوسی! من گونشو لمس کردم! خندیدمو گفتم: که اینطور! باشه قبول . انگشتمو روی لبم گذاشتم و بعد روی لب اون. دوباره خندیدیم. نمیدونم واقعا کجای اون شرایط مزحک خندیدن داشت!؟ به هر حال یکم خنده هم میتونست حالمو توی اون شرایط بهتر کنه. خیلی نگران اینده بودم. میترسیدم. شاید اون دیگه حتی ذره ای علاقه بهم نداشته باشه. شاید دیگه حتی نخاد قبولم کنه. اصلا باید چجوری و از کجا شروع کنم. برم و خیلی مزخرف معذرت بخام؟! نمیدونستم باید چیکار کنم. اگه اون نخاد ببخشه حتی اگه به پاشم بیوفتم بازم نمیبخشه. میدونستم که بعد ازین قضیه بهتره چن روزی بهش فرصت بدم. نزدیکش نرم. حس میکنم حالش از من بهم میخوره. ولی تهیونگ حتما باید حواسش به گائول باشه. اون تنها کسیه که گائول داره. من: تهیونگ داشتم فک میکردم که دلیل لغو فیلم برداری رو چی به پی دی نیم بگیم؟! جای شکرش باقیه ساختمون دور از شهر بود و هنوز عوامل نیومده بودن. کسی ندیده. وی: هوم... میتونیم آسم گائولو بهانه کنیم.
من: اره. فقط همین میتونه کار ساز باشه. وی: راسی ....یه چیزی برات دارم! با تعجی نگاهش کردم. من: هوم؟! دستشو توی جیبش کردو حلقه گائولو از توش در اورد و به طرفم گرفت. وی: حلقه اشو هم توی اون نامه گذاشته بود. بگیرش.
حتی نمیفهمیدم چطوری دارم ماشینو میرونم. اینقد بدنم ول بود و بی جون که حتی نمیتونستم پدالو فشار بدم. دائم از توی ایینه نگاش میکردم. با سرعت میرفتم و فقط میخاستم سریع به بیمارستان برسم. بعد از رسیدن ماسکمو زدمو گائولو بغل کردم با سرعت راه میرفتم. بعد ازون توی بیمارستان بستری شد و سرم بهش وصل کردن. الان به هوش نبود. ازونجایی که بیمارستان خصوصی بود توی راهرویی که اتاق گائول بود هیچکس دیگه ای نبود. همینطور توی راهرو راه میرفتم و از پشت شیشه م
نگاهش میکردم. من چیکار کردم!؟ چی گفتم؟! هر جوری فکر میکردم حتی به زبون اوردنه کلمه ی متأسفم زشت و زننده به نظر میرسید. این بار واقعا مثله دفه های قبل نبود. خیلی فرق میکرد. نمیخام به یاد بیارم که چیا بهش گفتم.
تهیونگ با دو تا لیوان قهوه به سمتم اومد.
وی:هعی یکم بشین اونوقت تالا داری راه میری! به حرفش گوش کردمو روی صندلی نشستم اونم کنارم نشست. لیوان قهوه رو ازش گرفتم. سرمو به دیوار چسبوندم. چشمامو بستم. وی: هعی جونگ کوک تو خوبی؟! اروم و زیر لب گفتم: میتونم خوب باشم!؟ من کاری کردم که اون بخاد خود کشی کنه! اونوقت الان خوبم؟
وی: جونگ کوک بهش فکر نکن. تو هم حق داشتی. من:حتی نمیتونم بگم حق داشتم. ته من همه چیو از ریشه خراب کردم! همه چیو! انگار که یه کوزه شراب نابو بزنی بشکونی. اون چه گناهی داشت؟! حتی اشتباهی نکرده بود که بخاد تقاص پس بده بدی در حقش کردم که حتی اگه اون ببخشه خودم نمیتونم ببخشم. وی: جونگ کوک! ادما اشتباه زیاد میکنن! من: هر اشتباهی هم قابل بخشش نیست. هر اشتباهی با گفتن متأسفم بخشیده نمیشه. هیچ قلب شکسته ای با گفتن منو ببخش ترمیم نمیشه. ته...من بد اونو شکوندم! خیلی بد...... تهیونگ دستشو روی پام گذاشت. وی: فعلا نمیخاد بهش فک کنی کوک..... یهو نگاهم به گائول افتاد و دیدم بیدار شده. من: ته گائول بیدار شده حتما ترسیده برو پیشش برو.
(تهیونگ)
وقتی فهمیدم بیدار شده با عجله سمت اتاق رفتمو درو باز کردم. رنگش پریده بود نگاه مهربونی بهش کردم. با پریشونی پرسید: من اینجا چیکار میکنم؟! کی اوردم اینجا؟ رفتمو کنارش نشستم موهاشو نوازش کردم. من:هیش....من اوردمت. یهو از هوش رفتی. هنوزم ترسیده به نظر میومد. انگار میخاست چیزی بگه ولی لباش میلرزید خیلی ترسیده بود. سریع سرشو توی آغوشم گرفتمو موهاشو نوازش کردم. من: آروم گائولا....آروم...... بغضش ترکید و گریه کرد. صداش میلرزید. با هق هق گفت: تهیونگ.......خیلی ترسیدم....خیلی وحشتناک بود.......میترسم....
همچنان گریه میکرد. من: چیزی نیست عزیزم...چیزی نیست....همه چی تموم شد. من اینجام.... سرشو توی دستام گرفتمو اشکاشو پاک کردم. رفتم جلو و گونشو بوسیدم.
من: گائولا تو الان خیلی ضعیفی باید استراحت کنی من میرم بیرون. تو بخاب کاری داشتی صدام کن خوب؟!
اروم اروم سرشو تکون داد. بلند شدمو بیرون رفتم جونگ کوک پشت در بود.
(جونگ کوک)
با دیدن ته رفتمو روی صندلی نشستم. اون گونه گائولو بوسید. چقد ارزو میکردم من جای اون میبوسیدمش. تهیونگم نشست. من: حالش خوبه؟! وی: خوبه فقط کمی ترسیده که طبیعیه. من: مایه ارامشه....خوش به حالت ته. وی: چرا؟! من: تو گونشو بوسیدی. کاش من جای تو بودم. نیشخندی زد. وی: اره من بوسیدمش! تو که الان نمیتونی ببوسیش! من: شاید کلا نتونم دیگه ببوسمش! خندید و با لحن تمسخر گفت: خوب الان تنها کاری که میتونی بکنی اینکه تو منو ببوسی! من گونشو لمس کردم! خندیدمو گفتم: که اینطور! باشه قبول . انگشتمو روی لبم گذاشتم و بعد روی لب اون. دوباره خندیدیم. نمیدونم واقعا کجای اون شرایط مزحک خندیدن داشت!؟ به هر حال یکم خنده هم میتونست حالمو توی اون شرایط بهتر کنه. خیلی نگران اینده بودم. میترسیدم. شاید اون دیگه حتی ذره ای علاقه بهم نداشته باشه. شاید دیگه حتی نخاد قبولم کنه. اصلا باید چجوری و از کجا شروع کنم. برم و خیلی مزخرف معذرت بخام؟! نمیدونستم باید چیکار کنم. اگه اون نخاد ببخشه حتی اگه به پاشم بیوفتم بازم نمیبخشه. میدونستم که بعد ازین قضیه بهتره چن روزی بهش فرصت بدم. نزدیکش نرم. حس میکنم حالش از من بهم میخوره. ولی تهیونگ حتما باید حواسش به گائول باشه. اون تنها کسیه که گائول داره. من: تهیونگ داشتم فک میکردم که دلیل لغو فیلم برداری رو چی به پی دی نیم بگیم؟! جای شکرش باقیه ساختمون دور از شهر بود و هنوز عوامل نیومده بودن. کسی ندیده. وی: هوم... میتونیم آسم گائولو بهانه کنیم.
من: اره. فقط همین میتونه کار ساز باشه. وی: راسی ....یه چیزی برات دارم! با تعجی نگاهش کردم. من: هوم؟! دستشو توی جیبش کردو حلقه گائولو از توش در اورد و به طرفم گرفت. وی: حلقه اشو هم توی اون نامه گذاشته بود. بگیرش.
۱۲۷.۳k
۱۱ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.