تو گذشتی و شب و روز گذشت...
تو گذشتی و شب و روز گذشت...
آن زمانها،
به امیدی که تو، برخواهی گشت،
پای هر پنجره، مات،
مینشستم به تماشا، تنها،
گاه بر پرده ابر،
گاه در روزنِ ماه،
دور، تا دورترین جاها می رفت نگاه؛
باز میگشتم تنها، هیهات!
چشمها دوختهام بر در و دیوار هنوز!
شوق دیدار تواَم هست، چه باک
به نشیب آمدم اینک ز فراز،
به تو نزدیک ترم، می دانم.
یک دو روزی دیگر،
از همین شاخه لرزان حیات،
پرکشان سوی تو میآیم باز.
دوستت دارم،
بسیار،
هنوز... !
#فریدون_مشیری
آن زمانها،
به امیدی که تو، برخواهی گشت،
پای هر پنجره، مات،
مینشستم به تماشا، تنها،
گاه بر پرده ابر،
گاه در روزنِ ماه،
دور، تا دورترین جاها می رفت نگاه؛
باز میگشتم تنها، هیهات!
چشمها دوختهام بر در و دیوار هنوز!
شوق دیدار تواَم هست، چه باک
به نشیب آمدم اینک ز فراز،
به تو نزدیک ترم، می دانم.
یک دو روزی دیگر،
از همین شاخه لرزان حیات،
پرکشان سوی تو میآیم باز.
دوستت دارم،
بسیار،
هنوز... !
#فریدون_مشیری
۱.۸k
۰۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.