از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
اشکهایش مثل باران می بارید ، جگرش از اینهمه داغ خون شده بود ، سر های عزیزانش پیش رویش بالای نیزه ها بود ، تازه رسیده بود بالای پیکر بی سر برادر که دید دشمن دارد به خیمه ها هجوم می برد ، مانده بود به خیمه ها برگردد یا بر پیکر بی جان برادر گرید ، و در این میان تشنگی بود که فراموش می شد...
اشکهایش مثل باران می بارید ، جگرش از اینهمه داغ خون شده بود ، سر های عزیزانش پیش رویش بالای نیزه ها بود ، تازه رسیده بود بالای پیکر بی سر برادر که دید دشمن دارد به خیمه ها هجوم می برد ، مانده بود به خیمه ها برگردد یا بر پیکر بی جان برادر گرید ، و در این میان تشنگی بود که فراموش می شد...
۲.۲k
۲۹ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.