پارت322
#پارت322
_خب حالا غر نزن ، نمردی که!
فرشید عصبی گفت:
_فقط هیچی نگو روزبه هیچی...
روزبه شانه بالا انداخت و گفت:
_بد ب من میگی بداخلاق...
سکوت فضای ماشین را گرفته بود ، چیزی نمانده بود که به خانه برسند ...
فرشید به در تکیه داده بود و به بیرون نگاه میکرد که باصدای گوشی اش به خودش آمد و گوشی را برداشت ...
"1 New message from mehrnoosh"
ابروهایش بالا پریدو پیام را با کرد.
"سلا م ، خوبی ؟ ببین من عاطفه رو ب زور آوردم بیرون ، این بهترین فرصته اگه میخوای باهاش حرف بزنی سریع بیا پارک... فعلا."
تکیه اش را از در گرفت و هول زده گفت:
_دور بزن روزبه دور بزن!
روزبه جاخورد و با تعجب فرشید را نگاه کرد.
_چته تو ؟دور بزنم کجااا برم؟؟
فرشید درمانده دستی به پیشانی اش کشید وگفت:
_برو پارک...بت میگم حالا..
روزبه چپ چپ فرشید را نگاه کرد !
_باشه بزار برسیم ب دور برگدون...
...
_خب حالا غر نزن ، نمردی که!
فرشید عصبی گفت:
_فقط هیچی نگو روزبه هیچی...
روزبه شانه بالا انداخت و گفت:
_بد ب من میگی بداخلاق...
سکوت فضای ماشین را گرفته بود ، چیزی نمانده بود که به خانه برسند ...
فرشید به در تکیه داده بود و به بیرون نگاه میکرد که باصدای گوشی اش به خودش آمد و گوشی را برداشت ...
"1 New message from mehrnoosh"
ابروهایش بالا پریدو پیام را با کرد.
"سلا م ، خوبی ؟ ببین من عاطفه رو ب زور آوردم بیرون ، این بهترین فرصته اگه میخوای باهاش حرف بزنی سریع بیا پارک... فعلا."
تکیه اش را از در گرفت و هول زده گفت:
_دور بزن روزبه دور بزن!
روزبه جاخورد و با تعجب فرشید را نگاه کرد.
_چته تو ؟دور بزنم کجااا برم؟؟
فرشید درمانده دستی به پیشانی اش کشید وگفت:
_برو پارک...بت میگم حالا..
روزبه چپ چپ فرشید را نگاه کرد !
_باشه بزار برسیم ب دور برگدون...
...
۱.۹k
۳۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.