غزل شماره 211 از مجموعه غزلیات حضرت حافظ
غزل شماره 211 از مجموعه غزلیات حضرت حافظ
.
.
.
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
.
.
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
.
.
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
.
.
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
.
.
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
.
.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
.
.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
.
.
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
.
.
.
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
.
.
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
.
.
جان عشاق سپند رخ خود میدانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
.
.
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم
که نهانش نظری با من دلسوخته بود
.
.
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
.
.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
.
.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
.
.
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
۳.۳k
۰۳ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.