این روز ها دست و پا میزنم میان حسّی مبهم
این روز ها دست و پا میزنم میان حسّی مبهم
میان خواستن و نخواستن
میانِ خواستنه خاطرات شیرین قدیم
و
نخواستن فردی که ظاهر همان آدم است اما باطنا هیچ شباهتی به او ندارد ...
گاهی اوقات خسته میشوم
آنقدر خسته که نه گریه میکنم نه حتی بغض
مینشینم صندلی آخرِ دُنیا
سرم را به شیشه تکیه میدهم وَ
با یک لبخندِ ژکوند
به بازی های دنیا نگاه میکنم ...
گاهی اوقات فقط خودم میدانم در دلِ این آدمِ آرام چه بَلواییست ...
❤
این روز ها دست و پا میزنم میان حسّی مبهم
میان خواستن و نخواستن
میانِ خواستنه خاطرات شیرین قدیم
و
نخواستن فردی که ظاهر همان آدم است اما باطنا هیچ شباهتی به او ندارد ...
گاهی اوقات خسته میشوم
آنقدر خسته که نه گریه میکنم نه حتی بغض
مینشینم صندلی آخرِ دُنیا
سرم را به شیشه تکیه میدهم وَ
با یک لبخندِ ژکوند
به بازی های دنیا نگاه میکنم ...
گاهی اوقات فقط خودم میدانم در دلِ این آدمِ آرام چه بَلواییست ...
❤
۸۶۵
۱۲ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.