پارت ۲۳*رومان اغوشت آرامش جهانست 🔱
پارت ۲۳*رومان اغوشت آرامش جهانست 🔱
در اتاق به شدت باز شد و سوار نظامان آهنین وارد شدن (پوریا و بقیه دختر پسرا )
گفتم هوی چرا این جوری در باز میکنین
پوریا :سلام عرض شد یه کاری کردیم کارستون برا تو بعد میگه چرا این جوری در باز کردیم ،ای بشکنه دستم که نه نه ای بشکنه دساشون که دست نداشته باشه وای نه پسر جون بود گناه دارع انوقت دختری که زشنش بشه نمیتونه حلقه کنه دستش همین جور داشت برا خودش چرت و پرت بلغور میکر که گفتم
ساکت باش بگو ببینم چیکار کردی ؟
پوریا: یه کاری کردم کارتون 😉
گفتم پوری بگو چیکار کردی
پوریا :رفتم خیلی محترمانه خواهش و تمنا و پای دکتر رو ببوس قبول کرد که که
پریدم تو حرغش پوری بگوووووو دیگه
پوریا :قبول کرد که
گفتک پوریاااااااااااا بنال دیگه
پوریا :قبول کرد که بریم خونه تو هم مرخصی ولی خیلی باید مراقب خودت باشی 😉
از رو تخت پریدم پایین شروع کردم بپر یپر
بابا بزرگ :دختر نپر تو حالت خوب نیستا ☺
گفتم چشم بابا بزرگم اخ جون میرم خونه
یه چهارساعت بعد سرو کل ساحل پیدا شد ☺
ساحل :سلام شیطون خانم خودم خوبی ؟
من :خوبم ساحلی😅
ساحل :پاشو لباس بپوش که مرخصی
من :عاشقتما جیگل خودم 😇 😂
لباس ها رو برداشتم رفتن بیرون ،منم پیراهن خاکستری رنگه با شلوار لی آبی کاربنی و کفش آبی کاربنی رو کامل پوشیدم یه کم هم هوا سرد شده بود یه پالتو به رنگ آبی کاربنی هم پوشیدم با کلا ابی
صدا در اومد
ساحل :بیام داخل
من :بیا داخل اجی
ساحل همین که دیدم گفت :جون چه دافی شدی 😉
داشتم حرف میزدیم که پوریا و اریا اومدن داخل
دوتاشون ازم تعریف کردن که چقدر بهم میاد ☺
منم حسابی تشکر فرمودم 😃
اریا :ارام خانم بی معرفت نشی مثل ارسلان و سهیل اینا به ما سر بزن 😊
من :حتما میام
بابا بزرگ :دخترم بریم دیگه
من :چشم بابا بزرگ
برگشتم با سمت آریا
من :از دیدن و اشنایی باهات خوشبختم سلام باباتون هم برسونید بابای
از در اتاق همگی اومدیدم بیرون ،داشتیم از در ورودی بیمارستان میرفتیم بیرون که صدای جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ پرستار اومد
پرستاره😷 :سوسکککککککککککککککک جیغغغغغغغغغغغ
همگی نگاهی بهم کردیم از ته دل خندیدم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه 🙌
سه روز بعد
دور تا دورم کتاب ریختم اولین امتحان دومی الان دارم برا فیزیک میخونم 😧 امتحان فیزیک دارممممم😠
شروع کردم باز به خوندن بکوب میخوندم
وای گردنم ،اوخ ،آخ ،پاشدم برم پایین یه چیزی بخورم که اگر نرم مامان بزرگ پوستمو میکنه
با همون تیپ (یه پیراهن کوتا که آستینش حریر بود رنگش هم قرمز با یه شلوار دمپا گشاد ،موهام هم گیسش کرده بودم ریخته بودمش یه طرفم تا رو رونم میرسید 😍 )
نشستم لبه دسته پله سور خوردم اومدم پایین آخ جون که کیفی میده یه لحظه کنترل از دستم در رفت یه جیغ زدم گفتم الان دست و پام خورد و خاکشیر میشه که رفتم تو بغل یکی و صدای شکستن هم اومد دستمو دور گردنش سفت گرفته بودم چشمامو اروم باز کردم گفتم خدایا خودت رحم کن غول بیابونی نباشه که دیدمممممممم نهههههههه ارسلان 😯 😐
با هر کی که حرف میزد یه ته لب خند داشت رو صورتش ،دستاشو باز کرد منم که فکر کردم جام امن هست دیگه بیخال شدم که دستاشو باز کرد ،افتادم زمین باسنم اخ داغون شدم 😲 😟 😤
ارسلان :مثل میمون نپر بغل این و اون 🙅
بعد از حرفش رفت رفت سمت در خروجی خونه
اوفففففففففففف😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤
اخ درد میکنه ،دارم برات یه بلایی سرت بیارم که به بابات بگی مامان زهرا به مامانت بگی بابا محمد علی
آروم از سرجام بلند شدم ،رفتم سمت راهرویی که به حال و آشپز خونه ختم میشد
من:سلاممممممممممم اهالیه خونه آرامتون اومدهااا
چه دلنواز اومد اما با ناز اومدم 🙌 👻 👻 👻
بابا بزرگ :خوش اومدی دختر گلم بیا
من :رفتم سمت مامان جون و بابا جو
در اتاق به شدت باز شد و سوار نظامان آهنین وارد شدن (پوریا و بقیه دختر پسرا )
گفتم هوی چرا این جوری در باز میکنین
پوریا :سلام عرض شد یه کاری کردیم کارستون برا تو بعد میگه چرا این جوری در باز کردیم ،ای بشکنه دستم که نه نه ای بشکنه دساشون که دست نداشته باشه وای نه پسر جون بود گناه دارع انوقت دختری که زشنش بشه نمیتونه حلقه کنه دستش همین جور داشت برا خودش چرت و پرت بلغور میکر که گفتم
ساکت باش بگو ببینم چیکار کردی ؟
پوریا: یه کاری کردم کارتون 😉
گفتم پوری بگو چیکار کردی
پوریا :رفتم خیلی محترمانه خواهش و تمنا و پای دکتر رو ببوس قبول کرد که که
پریدم تو حرغش پوری بگوووووو دیگه
پوریا :قبول کرد که
گفتک پوریاااااااااااا بنال دیگه
پوریا :قبول کرد که بریم خونه تو هم مرخصی ولی خیلی باید مراقب خودت باشی 😉
از رو تخت پریدم پایین شروع کردم بپر یپر
بابا بزرگ :دختر نپر تو حالت خوب نیستا ☺
گفتم چشم بابا بزرگم اخ جون میرم خونه
یه چهارساعت بعد سرو کل ساحل پیدا شد ☺
ساحل :سلام شیطون خانم خودم خوبی ؟
من :خوبم ساحلی😅
ساحل :پاشو لباس بپوش که مرخصی
من :عاشقتما جیگل خودم 😇 😂
لباس ها رو برداشتم رفتن بیرون ،منم پیراهن خاکستری رنگه با شلوار لی آبی کاربنی و کفش آبی کاربنی رو کامل پوشیدم یه کم هم هوا سرد شده بود یه پالتو به رنگ آبی کاربنی هم پوشیدم با کلا ابی
صدا در اومد
ساحل :بیام داخل
من :بیا داخل اجی
ساحل همین که دیدم گفت :جون چه دافی شدی 😉
داشتم حرف میزدیم که پوریا و اریا اومدن داخل
دوتاشون ازم تعریف کردن که چقدر بهم میاد ☺
منم حسابی تشکر فرمودم 😃
اریا :ارام خانم بی معرفت نشی مثل ارسلان و سهیل اینا به ما سر بزن 😊
من :حتما میام
بابا بزرگ :دخترم بریم دیگه
من :چشم بابا بزرگ
برگشتم با سمت آریا
من :از دیدن و اشنایی باهات خوشبختم سلام باباتون هم برسونید بابای
از در اتاق همگی اومدیدم بیرون ،داشتیم از در ورودی بیمارستان میرفتیم بیرون که صدای جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ پرستار اومد
پرستاره😷 :سوسکککککککککککککککک جیغغغغغغغغغغغ
همگی نگاهی بهم کردیم از ته دل خندیدم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه 🙌
سه روز بعد
دور تا دورم کتاب ریختم اولین امتحان دومی الان دارم برا فیزیک میخونم 😧 امتحان فیزیک دارممممم😠
شروع کردم باز به خوندن بکوب میخوندم
وای گردنم ،اوخ ،آخ ،پاشدم برم پایین یه چیزی بخورم که اگر نرم مامان بزرگ پوستمو میکنه
با همون تیپ (یه پیراهن کوتا که آستینش حریر بود رنگش هم قرمز با یه شلوار دمپا گشاد ،موهام هم گیسش کرده بودم ریخته بودمش یه طرفم تا رو رونم میرسید 😍 )
نشستم لبه دسته پله سور خوردم اومدم پایین آخ جون که کیفی میده یه لحظه کنترل از دستم در رفت یه جیغ زدم گفتم الان دست و پام خورد و خاکشیر میشه که رفتم تو بغل یکی و صدای شکستن هم اومد دستمو دور گردنش سفت گرفته بودم چشمامو اروم باز کردم گفتم خدایا خودت رحم کن غول بیابونی نباشه که دیدمممممممم نهههههههه ارسلان 😯 😐
با هر کی که حرف میزد یه ته لب خند داشت رو صورتش ،دستاشو باز کرد منم که فکر کردم جام امن هست دیگه بیخال شدم که دستاشو باز کرد ،افتادم زمین باسنم اخ داغون شدم 😲 😟 😤
ارسلان :مثل میمون نپر بغل این و اون 🙅
بعد از حرفش رفت رفت سمت در خروجی خونه
اوفففففففففففف😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤 😤
اخ درد میکنه ،دارم برات یه بلایی سرت بیارم که به بابات بگی مامان زهرا به مامانت بگی بابا محمد علی
آروم از سرجام بلند شدم ،رفتم سمت راهرویی که به حال و آشپز خونه ختم میشد
من:سلاممممممممممم اهالیه خونه آرامتون اومدهااا
چه دلنواز اومد اما با ناز اومدم 🙌 👻 👻 👻
بابا بزرگ :خوش اومدی دختر گلم بیا
من :رفتم سمت مامان جون و بابا جو
۱۲.۰k
۲۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.