پارت ۶ رمان funny girls
پارت ۶ رمان funny girls
(لیصا)
بعد از چرت و پرتای دخترا که در مورد دیشب بود اومدم تو اتاقم و به سمت دشوری رفتم (...💩 ) و خلاصه رفتم سمت کلاسورم برداشتمشو سعی کردم وسایل مورد نیازی که لازم بود برای میکاپ جدید و بنویسم تا بعد از با انا و سانی برم خرید و بعدش بریم پارک رفتم سمت اتاق سانی و در زدم (😐 ) بعد رفتم تو اتاقم دوباره چند بار اینکارو کردم که خودم ضد حال خوردم دیوث حموم بود رفتم در حمومشو باز کردمو گفتم پخـــ بدبخت پاش لیز خورد افتاد کف وان شونه ای ام که تو دستش بود افتاد خورد تو سرش خندم گرفته بود تماما عین مادر سیندرلا خندیدم خو چیه خندم اینجوریه بهش گفتم بعد حموم لباس بپوش ناهرمونو بیرون میخوریم بعد میریم خرید بعدم میریم پارک به اناهم بگو بعدم سریع جیم زدم تو اتاقم و به سمت کمد رفتمو سویشرت زردمو بیرون اوردم با شلوار جین زرد لیمویی با کلاه گرد زرد یه پا موز شدم برا خودم (🍌 )
لباسامو که پوشیدم به سمت ماشین رفتمو توش نشستم تعجب نکنین بچه ها تو ماشین بودن اول رفتیم رستورانی که هم یه پارک نزدیکش بود هم یه مرکز خرید. رفتیم تو کنار یه میز سه نفره پسر نشستیم البته چون میز دیگه ای نبود نشستیم و هممون سوشی سفارش دادیم وقتی اورد و خوردیم سانی گفت من دشوری دارم بای بای . (سانی) طبق عادتم بعد غذا همیشه باید خودمو خالی کنم رفتم تو دشوری و مث همیشه اهنگ مورد علاقمو خوندم بدون اینکه بفهمم کلی ادم تو این دشوری وجود داره هم خندم گرفته بود هم خجالت کشیده بودم رفتم بیرون همه یهطوری با ترحم نگام میکردن انگار عقب مونده ی ذهنیم یه لبخند باحال زدمو اومدم بیرون لیصا که نگاش بم افتاد گفت چته عین این دلقکا قرمز شدی منم جواب ندادمو رومو کردم اونطرف که شتلق اه اه چه دیوار سفتیه لامصب ، عه تازپیا دیوارام کتونی میپوشن جلل خالق، یزره بالاتر رفتم دیدم دو تا لنگ دراز و یه بلوز سفید هنگ کرده بودم که یوار حرفید و گفت : دید زدنت تموم شد سرمو بالا کردم که دیدم با یه پسره برخورد کردم از همون لبخندام نشونش دادمو زود دست بچه ها رو کشیدم و با خودم اوردم بیرون دیدم اونام پشت ما دارن به سمت مرکز خرید میان بخاطر همین از پشت انا داشتم میومدم که میخواستم بیوفتم زمین که همون پسره بهم یه لبخند زد و گفت تو چقدر دست و پا چلفتی ای منم گفتم ب ت چ و اومدم به انا چسبیدم و رفتیم سمت یه فروشگاه میکاپ کوچولو من و انا نرفتیم داخل و منتظر موندیم تا لیصا کره خر بیاد وقتی اومد یه ساک خرید دستش بود به همون نزدیکی یعنی پارکش رفتیمو ...(انا) از چیزی که تو پارک دیدم شاخ در اوردم عه اینکه همون چش گاویس ای خدا این اینجا چه گوهی به مثقال میخوره هوفـــ داشتم برا خودم فک میزدم که اونم منو دید و یه چشمک برام زد و گمید جانـــ ای دیوث انگل من تو رو بگیرم ول نمیکنم از یطرف چشمک این دی اوعه رو مخم بود از یه طرف این چسبیدن سانی بهم میخواستم یه حرفی بارش کنم که با دیدن سرسره بادی یه جیغ کشیدمو رفتم طرفش و عین شتر ازش سر خوردم وقتی اومدم پایین با خنده ی چش گاوی جون رو به رو شدم من یعنی از دست تو امون ندارم اه خو نگام نکن بشر هیشــــ حالا خیلی ازش خوشم میاد عین گاو برام لبخند ژکوندم میزنه منم چه بی اعصاب شدما میخوام بخورم ادمو
.
.
.
😝 😝 😝
(لیصا)
بعد از چرت و پرتای دخترا که در مورد دیشب بود اومدم تو اتاقم و به سمت دشوری رفتم (...💩 ) و خلاصه رفتم سمت کلاسورم برداشتمشو سعی کردم وسایل مورد نیازی که لازم بود برای میکاپ جدید و بنویسم تا بعد از با انا و سانی برم خرید و بعدش بریم پارک رفتم سمت اتاق سانی و در زدم (😐 ) بعد رفتم تو اتاقم دوباره چند بار اینکارو کردم که خودم ضد حال خوردم دیوث حموم بود رفتم در حمومشو باز کردمو گفتم پخـــ بدبخت پاش لیز خورد افتاد کف وان شونه ای ام که تو دستش بود افتاد خورد تو سرش خندم گرفته بود تماما عین مادر سیندرلا خندیدم خو چیه خندم اینجوریه بهش گفتم بعد حموم لباس بپوش ناهرمونو بیرون میخوریم بعد میریم خرید بعدم میریم پارک به اناهم بگو بعدم سریع جیم زدم تو اتاقم و به سمت کمد رفتمو سویشرت زردمو بیرون اوردم با شلوار جین زرد لیمویی با کلاه گرد زرد یه پا موز شدم برا خودم (🍌 )
لباسامو که پوشیدم به سمت ماشین رفتمو توش نشستم تعجب نکنین بچه ها تو ماشین بودن اول رفتیم رستورانی که هم یه پارک نزدیکش بود هم یه مرکز خرید. رفتیم تو کنار یه میز سه نفره پسر نشستیم البته چون میز دیگه ای نبود نشستیم و هممون سوشی سفارش دادیم وقتی اورد و خوردیم سانی گفت من دشوری دارم بای بای . (سانی) طبق عادتم بعد غذا همیشه باید خودمو خالی کنم رفتم تو دشوری و مث همیشه اهنگ مورد علاقمو خوندم بدون اینکه بفهمم کلی ادم تو این دشوری وجود داره هم خندم گرفته بود هم خجالت کشیده بودم رفتم بیرون همه یهطوری با ترحم نگام میکردن انگار عقب مونده ی ذهنیم یه لبخند باحال زدمو اومدم بیرون لیصا که نگاش بم افتاد گفت چته عین این دلقکا قرمز شدی منم جواب ندادمو رومو کردم اونطرف که شتلق اه اه چه دیوار سفتیه لامصب ، عه تازپیا دیوارام کتونی میپوشن جلل خالق، یزره بالاتر رفتم دیدم دو تا لنگ دراز و یه بلوز سفید هنگ کرده بودم که یوار حرفید و گفت : دید زدنت تموم شد سرمو بالا کردم که دیدم با یه پسره برخورد کردم از همون لبخندام نشونش دادمو زود دست بچه ها رو کشیدم و با خودم اوردم بیرون دیدم اونام پشت ما دارن به سمت مرکز خرید میان بخاطر همین از پشت انا داشتم میومدم که میخواستم بیوفتم زمین که همون پسره بهم یه لبخند زد و گفت تو چقدر دست و پا چلفتی ای منم گفتم ب ت چ و اومدم به انا چسبیدم و رفتیم سمت یه فروشگاه میکاپ کوچولو من و انا نرفتیم داخل و منتظر موندیم تا لیصا کره خر بیاد وقتی اومد یه ساک خرید دستش بود به همون نزدیکی یعنی پارکش رفتیمو ...(انا) از چیزی که تو پارک دیدم شاخ در اوردم عه اینکه همون چش گاویس ای خدا این اینجا چه گوهی به مثقال میخوره هوفـــ داشتم برا خودم فک میزدم که اونم منو دید و یه چشمک برام زد و گمید جانـــ ای دیوث انگل من تو رو بگیرم ول نمیکنم از یطرف چشمک این دی اوعه رو مخم بود از یه طرف این چسبیدن سانی بهم میخواستم یه حرفی بارش کنم که با دیدن سرسره بادی یه جیغ کشیدمو رفتم طرفش و عین شتر ازش سر خوردم وقتی اومدم پایین با خنده ی چش گاوی جون رو به رو شدم من یعنی از دست تو امون ندارم اه خو نگام نکن بشر هیشــــ حالا خیلی ازش خوشم میاد عین گاو برام لبخند ژکوندم میزنه منم چه بی اعصاب شدما میخوام بخورم ادمو
.
.
.
😝 😝 😝
۱۴.۴k
۳۰ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.