پارت صدو بیست و نه...
#پارت صدو بیست و نه...
#جانان..
من مشغول صبحونه شدم بعد از تموم شدن صبحونه میز رو جمع کردم اون دوتا یالقوزم رفتن سمت اتاقاشون ....
خوب من حالا چی کار کنم ....زوده واسه ناهار درست کردن ...
اها مگه قرار نبود این کارن به من سوغاتی بده...
بدو از پله ها بالا رفتم سمت اتاق کارن در زدم که بعد از چند دقیقه اقا اجازه دادن برم تو سریع درو باز کردم و رفتم تو روی تخت نشسته بود و تکیه داده بود به تاج تخت وبا گوشیش ور میرفت ...
کارن: چی کار داری جانان...
من: خوب اومدم سوغاتم رو بگیرم...
کارن: باشه اون چمدون رو بیار از گوشه اتاق بدم بهت...
چمدون رو اوردم دادمش از توی چمدون یه کوله و کفش ستش در اورد واقعا خوشگل بود با ذوق بهش نگاه کردم ...
کارن: خوشت اومد...
من: اره اینا خیلی خوشگلن...مخسی...
کفش رو برداشتم و همون جا مشغول پوشیدنش شدم اندازه بود و خیلی خوشگل...با ذوق داشتم بهشون نگاه میکردم که کارن گفت: نگاش کن مثل بچه ها چشماش شبیه ستاره شده...و بعدش ازم خندید...
چشم غوره ای بهش رفتم از اتاق اومدم بیرون ...
رفتم گذاشتمشون توی اتاقم و رفتم اشپز خونه دستم رو زدم کمرم خوب چی درست کنم من حالا ...
اومممم ....اها این دوتا که امروز خونه هستن مواد جوجه کباب رو درست کردم و برنج درست کردم خوب اینم از این رفتم وسایل رو بردم توی الاچیق چیدم خوب حالا برم سراغ کباب کردن جوجه ها ...
زوغال رو ریختم و با دست پخشش کردم موم از زیر شال اومد جلو صورتم با دستم از روی صورتم کنار زدمش رفتم داخل خونه و کبریت و برداشت با اتش زا اومدم برم بیرون که کامین تو در ورودی اشپز خونه دیدم...
کامین: میگم میگه عیده...
من: وا عید کجا بود ...خول شدی...
کامین: من نه اخه نه که خودت رو شبیه حاجی فیروز کردی گفتم ...
من: چی میگی تو برو کنار کار دارم....
کامین چیزی نگفت و با خنده رفت کنار رفتم توی حیاط پشتی و بعد چند دقیقه بالاخره تونستم زغال رو روشن کنم رفتم دستم رو شستم و جوجه ها رو سیخ کردم و گوجه و فلفل سبز ها رو هم اوردم سیخ کرد گذاشتم توی سینی ....
دوباره دستم رو شستم و مشغول کباب کردن جوجه ها شدم همین طوری مشغول بودم واسه خودم که با صدای سوت برگشتم عقب رو نگاه کردم ...
کامین: چه میکنه این دختر...
من: بهله دیگه ما اینیم دیگه....
کامین: خوب بیا ببینم چی کار کردی ...
کنار رفتم و اومد کنارم ایستاد نگاهی به جوجه ها کرد و گفت: نه واقعا تو معرکه ای دخی...
من: خوب دیگه دیدی بیا برو کارم رو بکنم...
کامین: میخوام کمکت کنم تو برو کارن رو صدا کن بقیش با من..
من: نوچ من نمیرم دوست دارم خودم کباب کنم اینا رو تو برو داداشت رو صدا کن...
کارن: نمیخواد من خودم اومد ...
برگشتم نگاش کردم که گفت: چی کار کردی با خودت جانان...
من: من کاری نکردم بابا ...فقط دارم اگه این یالقوز خان بزاره کباب درست میکنه...
#جانان..
من مشغول صبحونه شدم بعد از تموم شدن صبحونه میز رو جمع کردم اون دوتا یالقوزم رفتن سمت اتاقاشون ....
خوب من حالا چی کار کنم ....زوده واسه ناهار درست کردن ...
اها مگه قرار نبود این کارن به من سوغاتی بده...
بدو از پله ها بالا رفتم سمت اتاق کارن در زدم که بعد از چند دقیقه اقا اجازه دادن برم تو سریع درو باز کردم و رفتم تو روی تخت نشسته بود و تکیه داده بود به تاج تخت وبا گوشیش ور میرفت ...
کارن: چی کار داری جانان...
من: خوب اومدم سوغاتم رو بگیرم...
کارن: باشه اون چمدون رو بیار از گوشه اتاق بدم بهت...
چمدون رو اوردم دادمش از توی چمدون یه کوله و کفش ستش در اورد واقعا خوشگل بود با ذوق بهش نگاه کردم ...
کارن: خوشت اومد...
من: اره اینا خیلی خوشگلن...مخسی...
کفش رو برداشتم و همون جا مشغول پوشیدنش شدم اندازه بود و خیلی خوشگل...با ذوق داشتم بهشون نگاه میکردم که کارن گفت: نگاش کن مثل بچه ها چشماش شبیه ستاره شده...و بعدش ازم خندید...
چشم غوره ای بهش رفتم از اتاق اومدم بیرون ...
رفتم گذاشتمشون توی اتاقم و رفتم اشپز خونه دستم رو زدم کمرم خوب چی درست کنم من حالا ...
اومممم ....اها این دوتا که امروز خونه هستن مواد جوجه کباب رو درست کردم و برنج درست کردم خوب اینم از این رفتم وسایل رو بردم توی الاچیق چیدم خوب حالا برم سراغ کباب کردن جوجه ها ...
زوغال رو ریختم و با دست پخشش کردم موم از زیر شال اومد جلو صورتم با دستم از روی صورتم کنار زدمش رفتم داخل خونه و کبریت و برداشت با اتش زا اومدم برم بیرون که کامین تو در ورودی اشپز خونه دیدم...
کامین: میگم میگه عیده...
من: وا عید کجا بود ...خول شدی...
کامین: من نه اخه نه که خودت رو شبیه حاجی فیروز کردی گفتم ...
من: چی میگی تو برو کنار کار دارم....
کامین چیزی نگفت و با خنده رفت کنار رفتم توی حیاط پشتی و بعد چند دقیقه بالاخره تونستم زغال رو روشن کنم رفتم دستم رو شستم و جوجه ها رو سیخ کردم و گوجه و فلفل سبز ها رو هم اوردم سیخ کرد گذاشتم توی سینی ....
دوباره دستم رو شستم و مشغول کباب کردن جوجه ها شدم همین طوری مشغول بودم واسه خودم که با صدای سوت برگشتم عقب رو نگاه کردم ...
کامین: چه میکنه این دختر...
من: بهله دیگه ما اینیم دیگه....
کامین: خوب بیا ببینم چی کار کردی ...
کنار رفتم و اومد کنارم ایستاد نگاهی به جوجه ها کرد و گفت: نه واقعا تو معرکه ای دخی...
من: خوب دیگه دیدی بیا برو کارم رو بکنم...
کامین: میخوام کمکت کنم تو برو کارن رو صدا کن بقیش با من..
من: نوچ من نمیرم دوست دارم خودم کباب کنم اینا رو تو برو داداشت رو صدا کن...
کارن: نمیخواد من خودم اومد ...
برگشتم نگاش کردم که گفت: چی کار کردی با خودت جانان...
من: من کاری نکردم بابا ...فقط دارم اگه این یالقوز خان بزاره کباب درست میکنه...
۳۸.۶k
۱۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.